به مقربان به سلطان برسان سلام ما را…

یک‌روز دیدم موهایش را از ته تراشیده. با آن قیافه‌ی محجوب و لبان نازک و کشیده و همیشه پر از خنده، با کله‌ی تاس و کلاهِ پشمی، اعجوبه‌ای شده بود. آن‌روزها تازه رفته بود در سِلکِ طلابِ علومِ دینی و تقوای مثال زدنی‌اش تا اعلا درجه‌ی ممکن پیش رفته بود.
از لباسِ سربازی امام عصر تا شوفریِ نیسان و پیکان وانت، کوشید برای صید روزیِ حلال از دریای مواج زندگی و خلاصه هر کاری که بلد بود کرد تا دنیایش آلوده‌ی دینش نشود و نور از روی همیشه پر فروغش نرود.
محمد، با حیای مخصوص به خود و پیشانیِ فراخ و ته ریشِ قهوه‌ای رنگی که داشت، تا عمیق‌ترین‌های دل‌های ما رفته بود و هر بار دیدارش مسرت‌مان می‌افزود و به هر بار زیارتش یاد خدائی می‍افتادیم که در همه جای زندگی‌اش بود و همیشه پیدا بود.
خبر محمد را عصر آوردند.
وقتی که سر خاکِ شهدا بودم.
گفتند بیا سهمت را ببر.
سهامِ شهادتت را و فکر کردم، زیباترین صورت مرگ، لایقِ محمدی بود که به زیباترین شکلش زیست و به زیباترین روز ِ هفته و در روز زیبای عید ِ میلادِ علیِ اکبر جاودانه شد.
شهادتت مبارک محمد.
آن بالاها که رسیدی، سلام ما را به مقربان و به سلطان برسان.
و به عوضِ همه‌ی التماسِ دعاهائی که با لب‌خندِ نمکیت ممزوج بود، دعای ما و سلامِ ما را تا عرش و تا عندَ مَلیکٍ مُقتَدِر + برسان و بگو؛ و نحن ان شاء الله بکم لاحقون.
یادت باشد، به آن بالاترین‌ها که رسیدی، سلام‌ من و همه را به شهیدمان برسانی…
. . .
و شهادت کفّه‌ی حقی بود که در ترازوی عدل خداوندی به سمتِ محمدِ ابراهیمی سنگینی کرد… +

دیدگاه‌ها

  1. امید

    پِندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم ، اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و زمان ، ما را با خود برده است .

  2. شناس

    از اولش هم اهل زمین نبود.شاید خدا اونو فرستاده بود تا برا ما زمینی های غافل ، یه نما از آسمونی ها نشون بده.
    اینکه اینو چرا بعد شهادتش متوجه می شیم رو بگذارید به حساب زمینی بودنمون

  3. یاسر نخعی

    بسم رب الشهدا والصدیقین
    هنوز بهت زده اصواتی را که دیروز خیل جمعیت سر می دادند در ذهنم نشخوار می کنم و باز بیشتر در این خلسه فرو میروم….محمد شهیدم راهت ادامه دارد…. نمی دانم کدام محمد را می گویند؟! نکند منظورشان همان جوان معصوم و مظلومی است که در خیابانها ومحله های شهرمان غریبانه می زیست؟! نکند منظورشان همان جوان باحجب وحیایی است که چشمان زیبایش دنیایی از درد وآه و مظلومیت را حتی در حالیکه به عکس و بنر شهادتش زل می زنی روانه ات می کند؟! نکند منظورشان همان محمد ابراهیمی است جوانی که هنوز مساجد شهرمان صدای هق هق گریه هایش را از یاد نبرده اند؟! …محمد شهیدم راهت ادامه دارد…خدایا خوابیم یا بیدار؟َ! مردم شهر خوابیم یا بیدار؟!
    محمد جان! چگونه با تو حرف نزنم و با تو نجوا نکنم. دوستانت چه غریبانه پشت تابوت عشقت به سختی راه می رفتند و چه ناباورانه و آرام مثل خودت اشک می ریختند. عجب هوایی داشت شهرمان دیروز….عجب طوفانی به پا کرده بودی آقا محمد…. وقتی جلوی مصلی پیشنماز عشق مان بودی… وقتی آخرین نمازت را می خواندی درحالیکه با خون سرخت وضو گرفته بودی …و ما همگی اقتدا کردیم به تو و گفتیم الله اکبر…حتی آسمان هم نتوانست طاقت بیاورد و او هم غرید و چه بارانی…ما بودیم و تابوت تو وحسرت….
    حسرت از اینکه چرا تنهایت گذاشتیم. محمد جان همه می دانیم در این اواخر دیگر زندگی در این دنیای پست برایت سخت تر از قبل شده بود…کسی تو را نمی دید… حتی آنهایی که دم از خیلی چیزها می زدند و می زنند هم صدایت را نمی شنیدند…
    ولی تو آرام مثل همیشه کار خودت را کردی و بارت را بستی
    محمد جان! محمد شهیدم! شهادتت مبارک.

  4. ناشناس

    این روزا عجیب دلم میخواد اخرین باری که داشت میرفت بهش میگفتم داداشی چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.