میگویند امشب، بدلِ شبِ قدر است و آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت، امشب است…
یعنی هزار و صد و هفتاد و نه سالِ قبل در مثلِ همچه شبی، بقیهی آنچه خدا برای زمین باقی گذاشته بود در دامان نرگس افتاد و گُلی شد که بویش پیچید در آفاق و در انفس و رفت شهر به شهر و سو به سو…
میگویم؛ خدایا به حرمتِ سلامی که در مثل امشبی جاریست،
به حرمتِ تک گُلی که در باغِ نرگس رویانیدی و رایحهای که در جان جهان جاری کردی،
به حرمتِ نگاهِ مهربانِ پدری که در صورتِ ماه مثالِ پسرش، امیدِ دوبارهی زمین به رویش روئیده بود،
ما را و مرا در سِلکِ سیصدوسیزده سربازی بگنجان که مقدر کردهای وقتی بیاید، سر در قدمش فدا کنند…
آمین.