یکی که تو را تا به حال ندیده و هیچ تصویر و تصوری از تو ندارد و فقط چند خط از کتابت را خوانده، بیفتد پیِ یافتنِ نمرهی تلفنت و بعد اینکه پنچ نوبتِ پیدرپی زنگت بزند و در نوبتِ پنجم تلفنش را برداری و تمامِ هشت دقیقه را یک نفس انرژی و روحیه تزریقِ تنِ خسته از دوازده ساعت پیاده رویات کند، و هی دم به دقیقه “بالام” خطابت کند و خودش مهمترینِ آدمِ انتشاراتِ ادبیاتِ پایداریِ مملکت باشد و بیآنکه بخواهی، راه نشانت دهد و چراغِ راه بدهد دستت که گیج نزنی یکهو وسطِ کاری که تازه شروعش کردهای و میخواهد و اصرار دارد که ادامهاش دهی و آنقدر لحنِ مهربانی داشته باشد که از ثانیهی دهمِ مکالمه یادت برود با چه آدمِ مهمی هم کلام شدهای و این چهقدر دور از ذهن تو بود که روزی مخاطب آدمی باشی که قلمش برایت اسطوره بوده و هیبتِ نامش بزرگتر از تصورت؛ شما جایِ من، خستهگی از تنتان در نمیرود؟
دیدگاهها
چرا خدااااایییییییییییس
خستگی چند وقه آدم در میره خو
عمیقا خوشحال شدم.
خوش به حالتون
کنجکاو شدم بدونم اون شخص کی بوده که ترک هم بوده
میشه اسمشو هم بیارید؟