هنوز خیلی مانده تا بفهمیم
بر سر ِ رشتهای که سر و تهش مال اوست
من و تو و همه
هیچ کارهایم
و آن سلسلهی مویِ دوست
حلقهی دامِ بلاست و هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست و من و تو و همه، خیلی که که همت کنیم و خیلی که خودمانی شویم و خیلی که مقرّبمان کند، شاید! بتوانیم در زلف او آویزیم و دمی در سیل ِ شیرافکنِ سلسلهی موی او باشیم.
همین!
هنوز مانده که بفهمیم
مشیّت و اراده و خیر
همه
از سر انگشتِ عنایتِ او میچکد… .