زندگیش مثال اسمش بود؛ حنیفِ درستی
درست زندهگی کرده بود
و آنهمه راه پر پیچ و خم تا شهادتش را توانسته بود درست طی کند؛ آنقدر که درست به مقصد برسد.
– گیریم چند سال دیرتر و جائی نه در جبهههای غرب و جنوب؛ هفده هجده سال بعد از جنگ و در حوالی شهر خودمان –
مهم رسیدنش بود که رسید. مهم سوا شدنش بود که شد.
و این اصلن خاصیت درست زندگی کردن است که خدا آدم را برای خودش سوا میکند و این برگزیدگی؛ دیر و زود دارد! و سوخت و سوز ندارد… .
و متحیرم از درستی راهی که رفت و آخر کار توانست سبکبار باشد و در وصیتنامهاش بنویسد:
هیچ حق شخصی برگردنم ندارم! +
و خدا بیامرزد سردار شهیدمان، حاج حنیف درستی را که این جمله از وصیتنامهاش تلنگری عجیبی در خود نهفته دارد… .