در هوای گرم حجاز، با لیاس احرام که بیشتر شکل حوله است تا لباس و در تمام ساعاتی که در تنت نشسته، خیس عرق است و سنگین و ناهمطراز، وقتی که خوابیدهای در دشت بی انتهای مشعر و خواب که چه عرض کنم، چرتی تا که شب را به سحر ببندی و همهی چهار پنج میلیون حاجی، هم شکل و هم لباس، دراز کشیدهاند روی رملهای نرم مشعر و تو انگار که رستخیز عظیم است از زمین و مُردگانِ کفن پوش، به یک باره محشور شدهاند و از هر گروهی به قرائتی و به صوتی و به لهجهای، صدای اذان سحر میتراود تا فریضهی صبح ادا شود و خلائق سپیدجامه رو سوی سرزمین کم عرض و باریکِ مِنا کنند برای سنگ زدن شیطان و قربانی و تراشیدن سر و انگار مکن که نماز صبح و رفتن به منا و رجم شیطان و قربانی و سرتراشی کار یک ساعت و دو ساعت است و زیر کولرهای خنک کنندهی گازی، که کمش ده ساعت است و پای پیاده است و زیر آفتاب داغ و سوزان عربستان است و در ازدحام است و با هزار چم و خم.
الغرض، مِن بعد اینهمه کار، عیدت وقتی مبارک میشود که از مسلخ زنگ بزنند و بگویند، برو سرت را بتراش که قربانیات سر بریده شد! و تو بروی سرسری سر بتراشی و خستگی چهل پنجاه ساعت، احرام را زیر دوشِ آب سردِ کنار چادرهای مِنا، از تن بریزی و اگر خدا قبول کند، حاجی شوی… .