سختترین ساعت و روز ممکن برای رفتن به کلاسی که خادمیِ حج و در جرگه عوامل حج ماندنت را به نشستن در آن کلاس که درَش محتوائی تکراری ارائه میشود، گرو گرفتهاند و در هیچکدام از چندین و چند ساعت دورهای که قبل از هر موسم حج برای عوامل برگزار میشود، حرف نو و ناشنیدهای نیست و اجبارا باید اینهمه راه تا مرکز استان را بروی و برگردی، بعد از ظهر جمعه است. خاصه اینکه همان یکروز تعطیل را از صبح تا ظهرش کلاس آموزشی برای زوار کاروان داشتهای و فک زدهای و خستهای و آموزش دادنت که تمام شد باید بلاانقطاع راهی شوی که عصرش در کیلومترها آنسوتر آموزش ببینی؛ تکراری!
و لابد حضرت خواجهی شیراز در زمان خودش به دردی شبیه گرفتاری ما مبتلا بوده که سروده «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور!» و لابد دردش آمده که گفته «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافریست رنجیدن».
بگذریم. اینها را گفتم که بگویم دورههای آموزشی و بازآموزی عوامل یکی از سختترین گذرگاههای حج است برای کسانی که لباس خادمی حجاج را پوشیدهاند و سختیش به اجبار در شرکت در دورهها و شنیدن مکررِ مطالبیست تکراری.
الغرض، دیروز باز بالاجبار شال و کلاه کردیم و رفتیم ارومیه که کلاس عصر جمعه را غائب نخوریم. دیر هم رسیدیم. وصف استادِ دوره را که پزشک هم بود، شنیده بودم که میگفتند «مرد نازنینی است» و عصر جمعه را و به اجبار کلاس آمدن را به نازنین بودن و نبودنِ استاد چه کار؟
داخل کلاس، صندلیها را دایره چیده بودند و دورهم نشسته بودند و اگر نبود میز جلوی استاد، ممکن نبود تشخیص بدهم، دکتر کدامشان است. با خوشروئی سلام و اجازهام را جواب داد و یکی از صندلیها را چرخاندم سمت شعاع دایرهای که دوستانه گرد استاد چیده بودند و نشستم و در دم، هیتر چای را دیدم که از طبقه پائین آوردهاند بالا و زدهاند به برق و دارد برای خودش میجوشد و کتریِ بالایش معلوم بود که چای تازه دم دارد و از لیوانهای مقوائی جلوی بچهها معلوم بود یکی یک چائی قبل از من صرف کردهاند و تا من و دوستم نشستیم و جاگیر شدیم، دکتر اشاره کرد که به این دو نفرِ تازه از راه رسیده، هم چائی بدهید.
دایره شاگردانِ دورش را تقسیم بر سه کرده بود؛ زائرین، عوامل ایرانی و کارگران بومی هتل. یعنی هر مطلبی که از سرفصل جزوه بهداشت محیط و کمکهای اولیه میگفت، از هر گروه میخواست در نقش زائر یا خدمه یا کارگران سیهچردهی هتل بگویند که وظیفه و جایگاه و عملکردی که باید داشته باشند چیست؟
و طوریکه به رخ نکشیده باشد سالیان سال مدیر کاروان بودنش را و تجربههای متعددش را، از بحرانهائی که پیش خواهند آمد میگفت و به سادهترین روش، علاج کردن و مقابله کردن و محدود کردنشان را.
و حرفهای نوئی که الحق و الانصاف نشنیده بودیم. (همین است که میگویند هزار بار هم که حج بروی، حرف و حکم و تجربه و اتفاق نو میتواند برایت بیفتد!) به حرمت دوستان اهل سنت جنوب استان، فارسی حرف میزد و تهش یک لهجهی شیرینِ آذریِ خاص داشت که جذاب مینمود و آخر سر که به خواندن اسامی و حاضر غائب کردن و دادن نمرات رسید، هر اسم را با دعای خیری که تهش میکرد خواند؛
-آقای حسین شرفخانلو؟
+بله استاد.
-خدا حفظت کند انشاءالله.
و برای همه ۲۸ نفری که دورهاش کرده بودند دعای خیرِ بعد از حاضر شنیدن را تکرار کرد و کلاس که تمام شد، دعا کرد که دوستان در مسیر خادمیِ حجاج بمانند و دعا کرد در حق کسی که شیوهی کلاسداری و درست درس دادن را یادش داده و کمک کرد که صندلیها به حالت اولیه برگردند و میزش را برداشت که برگرداند سرجای اولش.
بعد از کلاس، ذکر خیرش با یکی از دوستان شد که بناست امسال همراه او باشد و میگفت دکتر امسال مدیر ایرانی یکی از هتلهای مدینه است و با عواملش عهد کردهاند نصف حقالزحمهای که بابت دو ماه ماندن در مدینه (قبل و بعد موسم حج) را خواهد گرفت، نذر حضرت معصومه کنند و چه راست گفتهاند «درس معلم اَر بُوَد زمزمهی محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را».