ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

می‌شناختمش. رفیق پدرم و خیلی از جبهه دیده‌های شهر بود. مردی که عین شغلش بود. ساکت و سر به زیر با چشم‌هائی نافذ و نگاهی گرم.

از آن‌هائی که خنده و گریه و سرفه و سلام و نشست و برخاست‌شان حساب دارد و می‌دانند کجا باید سرفه کرد و کجا باید خندید و کجا باید سر به زیر انداخت و هیچ نگفت.

خبرش را صبح آوردند. خیلی سال بود خبری ازش نداشتم. ده سال بیش‌تر بود که ندیده بودمش و نگو مدیرکلِ تشکیلات‌شان شده و دم و دستگاهی دارد و خدم و حشمی. مردنش اما به قاعده مرگ ِبزرگانِ صاحب منصب، هیچ اسباب تشریفات و ستاد هماهنگی تشییع و برنامه نداشت. حتا در این یک ماهه که مرضی سخت گریبانش را گرفته بود، کسی حتا از همکاران و دوستان هم خبر از کسالتی که دکترها از درمانش عاجز بودند، نداشتند و امروز که خبر رفتنش پیچید، همه انگشته به حیرت گزیدند که «همین هفته قبل دیدیمش! چیزیش نبود بنده خدا!!!». نگو داشته از درد به خود می‌پیچیده و دم برنمی‌آورده…  رفتنش هم مثل ماندنش در این سی سالِ بعدِ جنگ، به سکوت و خاموشی برگزار شد.

خبرش را صبح آوردند و خودش را ظهر. تک و تنها. بی‌هیچ یمین و یسار و پیش‌رو و پس‌رو و ماشین تشریفات و تاج گل و ساز و برگی…

وصیتش اما جالب بود. گفته بود کسی حق ندارد برود از محل کارم یا بنیاد شهید، گواهی جانبازی و رزمندگی و ایثار بگیرد و بابتش از بیمارستان و آمبولانس و درمان و سردخانه و دفن و کفن تخفیفی طلب کند. گفته بود مرا کنار فلان رفیق رزمنده‌ام خاک کنید. گفته بود مالی کنار گذاشته‌ام که خرجِ قبر و کفن و غسلم است. گفته بود احدی از همکاران و دوستان و رزمندگان حق ندارند از طرف نهادهائی که در آن‌جا کار کرده‌ام یا به آن‌ها منتسبم، ریالی خرج بنر و پارچه و تاج گل کند.

و من می‌دانستم که او مدیرکلی است که تا امروزی که عمرش به دنیا بود در همه سال‌های کارمندی و معاونی و مدیرکلیش، نه یک ساعت اضافه کاری در فیش حقوقش ثبت شد و نه حق مسئولیت و مسکن و فوق‌العاده‌ی ویژه و ناویژه‌ای.

فکر کردم برایش از محل بخش‌نامه اخیر دولت تدبیر و امید به شهرداری‌ها و آرامستان‌ها که فرموده‌اند «از خانواده شهید و جانباز، پولی بابت کفن و دفن نگیرید» – بلکه کفن و قبرِ رایگان تشویق‌ و وسوسه‌شان کند به زودتر قالش را کندن و مردن- مبلغی از هزینه‌ها را تکافو کنم. دلم رضا نداد. یادم افتاد او و دوستش که سال‌ها همکار و همراه هم بودند و حالا خانه قبرشان هم کنار هم است، از بیت‌المال به قدرِ چای و قندِ پهلوی چائیِ اداره هم استفاده نکرده‌اند و حیف است آن درجه از خلوص و ورع را با قبری که قانونا برایش رایگان است، بیالایم. رفیق بابا، رزمنده‌ی سال‌های جنگ و مجاهدِ بی‌نام و نشانِ روزهای بعد از جنگ، بالاتر از قانون را دیده بود و می‌دید و همه‌ی سهمش از سفره انقلاب، مجاهدتِ خاموشِ چهل ساله‌اش بود که برایش ماند. که چراغِ تاریکیِ قبر و احوال سختِ برزخ است… .

و خوش به حال او که ایام فراقش با یاران شهید، بیش از این طولانی نشد… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.