می دانم
می دانم هر از گاهی که دلت می گیرد
یواشکی
جوری که خودت هم نفهمی کِی آمده ای و رفته ای
می آئی این جا
که ببینی حال کداممان خراب تر است!؟
حال مان که خوب نیست این روزها
ولی
عاشقی جرم قشنگی ست
…
هنوز … همیشه
چقدر بغض داشت…
از ان دست بغضهایی که فقط می سوزاند و آزاد هم نمی شود
دراسله
از گرفتگی دل بود
گفتند که دل گشاد گردد در این نزدیکی ها
غم مخور
دراسله
هیچ می دانستی رها شده ای؟
دیگر اسیر خیالش نیستی
دیگر دلش شور نگاهت را نمی زند
کاش با انصاف نبودی و جرات می کردی همه حرفهایت را به او بگویی
بگویی که اورا در حد خود نمی بینی
به جای دلداری دادن
می گفتی از تبار من نیستی
با نگاه مهربانت!شکستیش
می بخشدت
برو
دیدگاهها
چقدر بغض داشت…
از ان دست بغضهایی که فقط می سوزاند و آزاد هم نمی شود
از گرفتگی دل بود
گفتند که دل گشاد گردد در این نزدیکی ها
غم مخور
هیچ می دانستی رها شده ای؟
دیگر اسیر خیالش نیستی
دیگر دلش شور نگاهت را نمی زند
کاش با انصاف نبودی و جرات می کردی همه حرفهایت را به او بگویی
بگویی که اورا در حد خود نمی بینی
به جای دلداری دادن
می گفتی از تبار من نیستی
با نگاه مهربانت!شکستیش
می بخشدت
برو
اها
داشت یادم می رفت
دیگر اینجا هم نخواهد آمد
حال ما خوب نیست.
باور کن.