علی ِ من

مامانی جواب سلام مه‌تاب را داد. مه‌تاب سرش را تکانی داد. مامانی آب‌شار موهای قهوه‌ای را دید. نمی‌توانست با مهتاب تند حرف بزند. آهی کشید و پرسید:
– علی ِ من کجاست، دختر؟
مه‌تاب هم آهی کشید. گردن کج کرد و با همان لحن جواب داد:
– نمی‌دانم علی ِ من کجاست!