برای بیست و نهمین سالِ تولدِ مرد ِمتولدِ بهارِ شصت و دو

آفتاب از مشرق صبح بیست و دوم فروردین نود و یکمین سال از سده ی سیزدهم خورشیدی که بتابد، بیست و نه سال از آن روزی که خورشید آخرین بار در نگاه تو نشست گذشته…
این همه سال که نبوده ای
این همه سال که داغ نبودنت بوده
این همه سال که گذشت و تو بر ما نگذشتی
همه و همه تفسیر آن ثانیه ای بود که خدا مقدر کرده بود تو را برای خود سوا کند و تا اوج ترین عرش کبریائی اش تو را و نفس مطمئن و راضی ات را پرواز دهد.
تو رفتی
و با رفتنت فصل فراقی آغاز شد که تا ناکجای دهر طول خواهد کشید…
تو سبک بار شدی و سبک رفتی
اما غمت سنگین بود… سنگین هست… و سنگین خواهد ماند…
تو نیستی
اما نبودنت هنوز هست
تو نیستی
ولی رد پر رنگ خونی که از قلب تو ریخت و در جان جهان تراوید
هنوز و همیشه
در متن روزهایم جاریست
تو نیستی
ولی من همیشه ی خدا، هر جا! که باشم، سنگینی نگاه مشتاق و مضطر و مهربان پدری را حس می کنم که از آن بالا بالاها مرا می پاید…
تو نیستی
ولی من همیشه ی خدا دست مهربانی را که گرم و پدرانه است روی شانه ام حس می کنم
تو نیستی
ولی من به یاد تو
با کسانی که چشمانشان چند روزی میزبان تصویر تو بوده، زنده گی می کنم…
تو نیستی
ولی من می دانم روزی طلوع خواهد کرد که تو و یاران به خون خفته ات، همراه مرد موعودی هبوط خواهید کرد که رجعتش و رجعتتان حق است…
تو نیستی
ولی سنگ سفید و سردی هست که هر بار که دلم بهانه ی تو بگیرد، بوسه گاه پسری باشد که مشتاق بوسه بر دست پدر است.
تو نیستی
ولی من هر سال
بیست و دو روز گذشته از بهار
طلوع سرخ تو را با غمی که هیچگاه کهنه نمی شود، جشن می گیرم…

دیدگاه‌ها

  1. دانیال همت

    سلام
    استادم گاهی وسط حرفی به مناسبتی، یا آخر سخنرانی ختمی برای تسلی خاطر داغ‌دیده‌ها یا حتی وقتی کسی سر کلاس‌ چرتی می‌زد؛ اول سکوت متینی می‌کرد، بعد دستی به ریش‌هایش می‌کشید و با حالتی که کمی به قلندری و مشدی‌گری می‌زد می‌گفت:
    زنده در عالم تصویر همان نقاش است
    همه را خواب عدم برده و بیدار یکیست

  2. هادي

    بابا واژه ی اشنایست برایت
    قصه ی زندگیئت عجب غربتی دارد
    تو عاشق او بودی… هستی… خواهی بود… و او عاشق او…
    وقتی پا به دنیا گذاشت علی نام گرفت مردی از جنس علی
    مردی که نمی دانم از بزرگی او بگویم یا از مردانگی و ایثار و …
    حقارت واژه ها در توصیفش دیدنی ست
    بلاخره در بیست ودومین روز از بهار بود که
    علی خودش را به علی رساند
    او بود… هست… و خواهد بود…
    و بیست و نه سال است که نبودنمان را میبیند
    هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق…
    =============
    حسین:
    ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما…

  3. برادر عمار

    هوالحق
    دو دستم ساقه سبز دعایت
    گـل اشـکم نثـار خاک پایـت
    ز بس در دل گل یادت شکوفاست
    گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
    همه شب خواب بینم خواب دیدار
    دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
    سـری داریـم و سـودای غـم تـو
    پـری داریـم و پــروای غم تـو
    غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
    دلـی داریـم و دریــای غم تـو
    نام و یادش گرامی و روحش شاد
    یاعلی

  4. فدائی رهبر

    بسم رب الشهداء والصدیقین
    گر در فریبستان این دنیا
    همه در به در به دنبال خانه هستند….
    حزب اللهی ها اینجا اما تمام هدفشان رسیدن….
    به یک وجب زمین در گلزار شداست…
    هر که در این بزم مقربتر باشد…
    زودتر صاحب خانه خواهد شد….
    امروز سالروز شهادت مردی دیگر از قافله ی شهیدان است، مردانی که مهدی باکری چه زیباست برای انها خط و نشان کشیده بود:امروز زنده ماندن ما در گرو رفتن ماست!
    تبریک حقیر را هم پذیرا باشید

  5. حامد خان

    سلام.
    زمانی لینک وبلاگمان را در سایت محترمتان قرار داده بودید و وبلاگ ما می خواندید. اما هم اکنون دیگر نمی پسندید و آنرا محو نموده اید. البته گفتنی است ما محو شده شما هستیم…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.