فکرِ اینکه شهدای شهر یکجا جمع و یکجا دفن شوند مال پدرم بود. قبلش شهیدِ هر محلهای را میبردند توی گورستان همان محله و بین مردهها دفن میکردند و حجله و پرچم برایش میگذاشتند که از مُرده سوایش کنند. پدرم که اهل فکر و ذوق و دور را دیدن بود، یکروز رفت شهرداری و لابی! …
جنگ و انقلاب، مفاهیم نوئی را در ادبیات روزمره و مناسبات اجتماعی ایران وارد و ایجاد کردند. ایثار، مقدم داشتن دیگری بر خود، همبستگی، بسیج عمومی احساسات و عواطف و انرژیهای اجتماعی، شهادت، جانبازی و… واژگانی بودند که یا قبل انقلاب و جنگ وجود خارجی نداشتند و یا محلی برای استفاده و استعمال در گفتار …
راجع به حسن تهرانیِ مقدم زیاده شنیدهایم و شنیدهام. و هر چه بوده، روایتهای از آب و فیلترهای امنیتی گذشتهای بوده که هر سال سر سالگرد پدر موشکهای ایرانی از بخشهای خبری پخش میشده و خلاص. سبک زندگی آدمِ بزرگی مثل حسن تهرانی اینطور نبوده که اهل دوربین و رسانه و تیتر شدن باشد و …
برخلاف جلساتی که از چند روز و هفتهی قبلش نامه میآید که «احتراما از جنابعالی دعوت میشود در مورخه فلانِ روزِ فلان، جهت بررسی فلان موضوع در فلان مکان حضور یافته یا نمایندهی تامالاختیارِ آن سازمان را جهت اتخاذ تصمیمات لازم ارسال فرمائید» و در روز مقرر و نیم ساعت دیرتر از ساعتی که روی …
آن سالها تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم. معلم کلاس دوم ابتدائیمان که خدایش بیامرزد، تکلیف داده بود که روزنامه و مجله بخوانیم. و دورِ کلمههای خاصی مانند “برای” “ایران” و… خط بکشیم و مگر روزنامه و مجله مثل الان بود که فراوان باشد؟ باید روزنامه میخریدیم و کسی هم نبود که برایم روزنامه …
شب عاشورا، شهادتنامهی عشاق امضاء میشود. این را از شعری یاد گرفتهایم که سالهای سال، از قدیم و از خیلی قبلتر از اینکه من و مثل منها پا به دنیا بگذاریک و انیس مجالس عزای امام شهید بشویم، نوحهی سوزناکِ هیئتها بوده و هست و خواهد بود؛ امشب شهادت نامه عشاق امضاء میشود فردا ز …
اصلش این بود که نمیخواستم تشییعش را بروم. نمیخواستم، چون دوست داشتم قبل از همه برسم سر خاک و در مزاری که تا دیروز نمادین بود و جسمش را در آغوش نداشت، مثل باقی شهدائی که قبل از این، فیض دفن و تلقینشان را داشتم، مناجات کنم و زیارت عاشورا بخوانم و تبرک بجویم در …
تو سالی به دنیا آمدی که جنگ تمام شد. روزهای جنگ، فرهنگ جبهه، مشی مردمی که مشغول مقاومت هشت ساله بودند و فضای آن هشت سال را نه دیدی و نه بودی. پدرت فرمانده بود و وقت تقسیم غنائم که شد، ترجیح داد در لباس پاسداری بماند و طرف گوشت قربانیای که از زمین و …
بهارهای آمده بعد از تو سی و پنج تائی شد. و من ماندهام با گوشهی دلی تنگ و با چشمهائی یتیمِ ندیدنت و آغوشی یتیمِ نفشردنِ تنت در تنم. -تا تنت بشود وطنم!- قبلتر، بچهتر که بودم، فکر میکردم که رفتهای و نیستی و دلم بیشتر بهانهی نبودنت میکرد اما این روزها از رد عمیقت …
دیروز سالِ سیدمرتضا بود. بیست و پنجمین سالِ شهادتش. سیدمرتضای آوینی که حضرت آقا لحن و متن و منشش را دوست داشت و فهمیده بود که از اهالی آسمان است و آسمانی است و راههای آسمان را بلد است. سیدمرتضا را با روایتِ فتحِ پنجشنبههای دههی هفتاد و آن موسیقیِ غمدار و خاص و منحصربفردش …