عملیاتهای بعد از والفجر یک، هیچوقت برای من مهم نبودهاند. اصلا جنگ برای من یکشنبهای که ۲۲ فروردین ۶۲ بود تمام شد. صبحِ روزیکه سه روز از حملهی والفجر یک گذشته بود و دشت سوزان فکه با خونی که از قلب پدرم تراوید، سیراب شد… . تاریخ و اسم و منطقهی علمیاتهای بعدِ شهادت پدرم …
اصلش این بود که نمیخواستم تشییعش را بروم. نمیخواستم، چون دوست داشتم قبل از همه برسم سر خاک و در مزاری که تا دیروز نمادین بود و جسمش را در آغوش نداشت، مثل باقی شهدائی که قبل از این، فیض دفن و تلقینشان را داشتم، مناجات کنم و زیارت عاشورا بخوانم و تبرک بجویم در …
از هزار و چند شهید شهر، سی و هفت شهیدمان بیپیکرند. یعنی دلیل و شاهد و مدرکِ قطعیِ شهادتشان موجود و پیکر مقدسشان مفقود است. از این سی و هفت شهید، به غیر از سه خانواده که هیچوقت راضی نشدند قبول کنند فرزندشان به شهادت رسیده و هنوز چشم انتظار برگشتن رزمندهشان از جنگ هشت …
در یکی از گرمترین اوقاتِ ممکنِ سال، به بهانهی جلسهای مصوب که بناست به طور دورهای در اقصا نقاط کشور برپا شود، سر از اراک در آوردیم. شهری که قبلتر، بارها و بارها از کمربندیِ کناریش عبور کرده بودم، بیآنکه رغبتی به دیدنِ داخلش داشته باشم. به عادت مألوف، دیدار از شهر را از مزار …
گفت مهلت من به سر آمده. شاید همین یکی دو روز میهمان این دنیا باشم و پشت بندش درآمد که “میخواهم امسال، طلسم دوریِ سی و چند ساله را بشکنم.” میگفت “در همهی بیست و چهار بهاری که با علی سال را تحویل کردیم، الا آن بهارِ آخرش که جبهه بود و برنگشت، هفت سین …
ما نسل سومیهای انقلاب بودیم. نسلی که خردسالیش را با امام و سالهای اول انقلاب سپری کرد و جنگ را با نگاه کودکانه دید و رفتن امام را هم. امام برای ما عبارت بود از پیرمردی نورانی که همیشهی خدا در جماران بود. که وقت حرف زدن، آرام و متین چشم به زمین میدوخت. که …
یکی از محاسن محل کار فعلیم ارتباط مستقیم و مستمر با مزار مطهر شهداست. اقلش این است که هر صبح و هر عصر، توفیق دیدار پرچمهای سه رنگ و خوشرنگ ایران که بر فراز قبور مطهر شهدا در اهتزازند را دارم و نسیمی کز بن آن کاکُل آید، مشامم را مینوازد و چه خوش نسیمی …