خیلی اوقات، افراد را با لباسشان در ذهن ثبت میکنیم و اگر آنها را در لباسی غیر آنچه ایشان را همیشه در آن دیدهایم ببینیم، بجا نمیآوریم. مثلا خانمی که همیشه چادر میپوشد را اگر روزی بدون چادر با لباسی مکشوف ببینیم یا آخوندی را در لباسی غیر لباس آخوندی و یا نظامیای را در …
برای شکستن فضای خشنی که در قبرستان داریم، لازمست هر از گاهی به بهانهای سور بدهیم یا بگیریم و یا کاری کنیم کسی مجبور به سور دادن شود و دورهمی داشته باشیم و ساعتی به نشاط و خنده برگزار شود. این مجبور به سور دادن شامل طیف وسیعی از اتفاقات و پیشآمدهای خواسته و ناخواسته …
درس خواندن در دانشگاه یک زمانی یک انتخاب بود. بعضیها که استعداد و توان مالی لازم را داشتند انتخابش میکردند و طبق علاقه و گرایششان میرفتند پی رشتهای که دوستش داشتند و تحصیل تکمیلی میکردند و بعضی که استعداد و توان مالی تحصیل در دانشگاه را نداشتند، میرفتند سراغ انتخابهای بعدی و آسمان به زمین …
آدمها از یک سِنی به بعد، سر موضوعهای کم اهمیت حساسیت بیخود پیدا میکند. مثلا روی پررنگ چاپ شدن پرفراژ روی دفترچه اقساط بانک. یا روی پس و پیش نوشتن تاریخ بالای نامهای که خطاب به مقامی مسئول در فلان اداره نوشته است و روی تاخوردن و نخوردن کاغذهای رسمی و عدد اعشارِ آخر حقوق …
حکایت بلائی که سر همسایگان فریب خوردهی شرقی میآید را تا آنجا که جسم بیجانشان از دل کوه و کمر به سردخانه سازمان منتقل میشود را گفتیم و از اینجا به بعد، داستان دو شقه میشود. یک شقهاش آنها که اوراق هویتی ندارند و قابل شناسائی نیستند که برابر قانون باید منتقل شوند به مرکز …
ما که اهل خویایم و یال غربی کوههای بلند شهرمان میخورد به کوههای کشور دوست! و همسایه؛ ترکیه و راهی که از شهرمان میگذرد تا مرز و از مرز تا مرکز اولین استان آنها، نزدیکترین راه ارتباط جادهای به ترکیه است، طبیعتا سر و کارمان با مرز و تبعاتی که وجود مرزهای سیاسی میآفرینند زیاد …
روزهای آخر سال است و هر قدر که از حجم کارِ شعبات دیگر سازمانها و ادارات کم میشود و دوستان همکار، اندک اندک فلنگ را میبندند و واحدشان با یک دهم ظرفیتِ اسمی و رسمی کار میکند و در حد اینکه درِ اتاقشان بسته نمانَد، میآیند و میروند، دوستانِ امور مالی حسابی سرشان شلوغ …
هر قدری که از بودن در بین سر و صدا و شعار و شور و حال و رقص پرچمهای سه رنگ و خوش رنگمان در ۲۲بهمن لذت میبرم، از مراسمهای دولتیای که برای جشنهای انقلاب برگزار میشود، لذت نمیبرم! نمیگویم «بدم میآید» که دچار گیر و گرفت کجفهمان نشوم و شما اصلا فکر کن که …