علیالطلوعِ صبحِ یکی از روزهای هفته قبل، از سپاه زنگ زدند که میخواهیم بیائیم دیدار با خانوادهتان به مناسبت هفته پژوهش. منگتر از آن بودم که حواسم را جمع کنم و بپرسم پژوهش و ما دقیقا در کجای عالم به هم برخوردهایم؟ و همه زورِ ذهنیام را جمع کردم و این جمله از ذهنِ هنوز …
از دین خدا آن قدری سرم نمیشود که فتوا بدهم آیا با تغییراتی که در روابط اجتماعی ایجاد میشود، احکام مکروه و مستحب و مباح هم میتواند دستخوش تغییر و تعدیل شود یا خیر؟ مثلا در شرع مقدس داریم که گورستان محل خرید و فروش نیست و شارع مقدس فرموده که این کار مکروه است. …
آخرین بار، پیرمرد را در حیاط سپاه دیدم. دو سه سال پیش. آن سالی که معاون شهردار بودم و آنروز برای شرکت در مراسم روز پاسدار رفته بودم آنجا. از آخرین باری که دیده بودمش خیلی میگذشت و گذشت سالها، او را حسابی تکیده کرده بود و از همهی هیبتی که داشت، یک پوست مانده …
ما ترکها وقتی از بهبود مریضی ناامید باشیم و نخواهیم ناامیدیمان را به زبان بیاوریم و بگوئیم «امیدی به شفایش نیست»، در جواب این سوال که میپرسند «حال مریض چطورست؟» میگوئیم «آللاه ایکی شفادان بیرین وئرسین» یعنی خدا یکی از دو شفا را شامل حالش کند؛ یا شفای برخاستن از بستر بیماری و یا شفای …
بس که تو را ندیدهام، از بس که تو را نداشتهام، آنقدر که نبودنت بغض شده و میشود؛ هر جا هر نشانهی کوچکی که ردی از تو داشته باشد برای من میشود علامت. میشود یادواره. میشود نشانهای که با آن تو را زندگی کنم و برای خودم سقاخانهای بسازم که آب خنکِ گوارای یاد تو …
سیلی سپاه در دل تاریکی شب، روی سیاهِ عملههای تکفیری را به جهنم جاویدان خشم و عذاب الاهی برگرداند و آنها را جهنمی کرد؛ دستشان درد نکند و الاهی از سیدالشهداء عوض بگیریند که میگیرند انشاءالله. غیرت پاسدارهای خمینی، توقع ما را بالا برده. ما منتظر سیلیهای سختِ بعدیای هستیم که خواهید نواخت… .
خیاط خانهاش نزدیک مغازهی نجاری ما بود؛ خیاطی علیلو. با تابلوئی که رویش عکس لباس پاسداری کشیده بودند. نظامیدوز بود. کارش هم این بود که از صبح تا شب لباس فرم بدوزد برای پاسدارها. و فقط برای پاسدارها. آن سالها شهربانی و ژاندارمری هم بود بین سازمانهای نظامی و آقا مشد علی، نه برای ارتش …
لباس سبزی که با فانوسقهی کلفتِ یشمی رنگی مرتب شده و در سینهی چپش آرم زردرنگ سپاه دوخته شده بود در قامت یک جوان قد بلند و خوش سیما که چهرهی بشاش و محاسنِ بلند و پوتینهای خاک خورده داشت، همهی تصویر کودکیهای من از سپاه و از پاسدارها بود. پاسدارهائی که همه یک شکل …