کار تمام شده بود. داشتیم جمع می کردیم برگردیم پائین و برویم مراسم وادع با شهداء. یک آن طوفان چنان در گرفت که همه ی رشته هامان پنبه شد. همه ی محوطه سازی، بنر هائی که اسم و عنوان اداره ی صادر کننده اش بزرگ تر از نام شهیدان گمنام بود، همه ی چادرهائی که …
جناب سروان خوش تیپ و خوش هیکل که هم سن و سال خودم می نمود، نه از آن ها بود که آخر هر کار سر می رسند و دیگ به دست و در پی سهم و بهترین جا برای بنر و بهترین محل برای استقرارند. کمر کش تپه های ما بین پادگان ارتش و “تپه …
این دو سه روزه، سر و صورتِ آفتاب و مهتاب! ندیده ی همه مان آفتاب سوز شده. هرکسی هم می آید بالای تپه از همکاران اداره و سائر ادارات و یا دوستان که سر به ما! و “کاری” که می کنیم بزند، اول کار و هنوز از ماشین پیاده نشده، متلک مقدر ما را بابت …
سر بی موئی که ما اینجا می تراشیم و حاشیه هائی که از شغل نیم بندمان می نویسم و دوستانی که قهرمان حاشیه های ما هستند و دل گیر از پرداختن به قصه شان، مستحضر باشند که: اولا ما عیب کس به رندی و مستی نمی کنیم! دوما مخاطب عمومی وبلاگ ما هزاری هم خُبره …
از آن همه آیند و روند و قول و عمل و مشارکت و آمدن تا پای کار مسئولین و مردم و ریش سفیدان و مدعیان و غیر مدعیان؛ حضور جوانکی لاغر و مردنی و یک لا قباء پرده ی خاص و درخشان پروژه ی “تپه ی شهداء” بود، که تا رسید لباس عوض کرد و …
کم از یک هفته است همه ی امکان و توان را مصروف و مهیای کار آماده سازی تپه های جنوبی شهر کرده ایم که قبل این به نام روستای هم جوار، “امیر بَی داغلاری” و من بعد به صفای حضور دو شهید گم نام که حاصل تفحص در فاو و محل عملیات والفجر هشت اند، …
داشت عین ابر ِ بهار اشک می ریخت. طی این سال ها، اولین مرتبه بود که این سان بی خود و بی دل می دیدمش و هیچ قبل این گمانم نمی رفت آدمی به پوست کلفتی او، اشک هم داشته باشد برای ریختن! عصری که رفتم عقبش، تازه از راه رسیده بود و خسته بود …
و خدا به تر می داند که هیچ تلفظی به قدر ندای اتصال لب و دندان و کام تو به هم برای من شیرین نبود… و خدا به تر می داند که هیچ کلمه ای و جمله ای نغزتر از کلامی نبود که از بین دو لب تو می تراوید… و خدا به تر گواه …
پیوسته تو دل ربوده ای معذوری غم هیچ نیازموده ای معذوری من بی تو هزار شب به خون درخفتم تو بی تو شبی نبوده ای معذوری – – – – – ابی سعید ابالخیر
مرد موقری که کت و شلوار رسمی و پیراهن سفید و یقه دیپلماتیک و ریش آنکارد شده داشت تا همین چند روز پیش صاحبِ منصبی بود برای خودش. یعنی تا همین چند وقت پیش اگر می خواستی معاون ِ دستِ چندم ِ ایشان را ببینی می باید که از هفت خان می گذشتی و هفت …
