آقای دکتر! حالا که بعد این همه قیل و قال و تحمیل هزینه های گزاف بر گرده ی هوادارن سابقتان!!!،یادتان افتاده که گند اسفندیار روئین تن را ماست مالیزاسیون کنید و فرموده اید : رابطه ما با مقام معظم رهبری از جنس اعتقادی و پدر و پسری است، لطف کنید در معیت رئیس دفتر عزیز …
ـ شما پسر همین شهیدید؟ و انگار که راز سر به مُهری را فاش کند، لا ینقطع ادامه داد که ایشون معلم ما بود. تو قره ضیاءالدین. ما هر بار که بیائیم خوی، می آئیم اینجا. هر چی هم حاجت داشته باشیم بهمون می ده … ـ گفتم: …. سلام برسونید! پی نویس: حالا هی …
بیعت ها فرق میکند! در کوفه دست میدهند در کربلا… دست میدهند… … همین…! (حسین متولیان)
عمو می گفت روزهای آن جائی که تو رفته ای – بهشت منظورش بود! – مثل روزها و ساعتهای ما نیست که زود زود بیایند و بگذرند و تو یک هو ببینی که ای دل غافل! سالهاست از کس و کارت بی خبری. می گفت هر هزار سال ما، یک لحظه ی آنجائی که الان …
می بینی! همه ی موسی ها بعد از گم کردن ماهی هایشان همین قدر نا آرام و ناصبور می شوند. این زمین تا دلت بخواهد پر است از موسی ها و ماهی های گمشده…ماهی هایی که خدا خودش به تو می دهد تا گم شان کنی. تو فکر می کنی چیزی به دست بیاید که …
سلام! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما …
و تو ای جوان مرد! بگو از کدامین قبیله ای؟
– « در واقع اول آدمها مقدس می شن و بعد اشیا. فکر می کنم آدم ها، خیلی ساده، به این خاطر مقدس می شن که کارهای خوبی انجام می دن. یا بهتر بگم کارهائی که به شدت خوبند. وقتی کاری رو که شدیداً خوب باشه انجام بدی انگار یه چراغ توی روحت روشن کرده …
امروز در برزخی از دلتنگی و رجاء، فقط آیه خوانده ام؛ «وَلا تَحسَبَّنَ الذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا. بَل آَحیاٌ عِندَ رَبِهِّم یُرزَقوُن …» این یکی دو سه روزه، هر بار که پیچ رادیوی ماشین را باز کرده ام و از پدر گفته اند،باز آن زخم کهنه سر باز می کند. چرا نیستی تو؟ …
مشکل خویش بر ِ پیر ِ مغان بردم دوش کو به تائید نظر حل معما می کرد … پی نوشت: ندارد!
