وقتی که رفتند امیدشان به شهادت بود. یا جانبازی. یا تهِ تهش اینکه بروند و دِینشان را به ایمان و انقلاب و کشورشان ادا کنند. فکرش هم عذابآور بود که بروی جنگ و ورق برگردد و نه کامی از شهادت بگیری و نه نصیبی از جانبازی و بیفتی دست مشتی مزدور بعثیِ آدمکُش و گرفتار …
هیچ چیز فرهنگ آمریکائی برای من و هیچ انقلابیِ دیگری جذاب نیست. آمریکا به باور ما مظهرِ شرِ اعظم است و شیطان بزرگ، و از شیطان در جهان پر از شر، جز از شیطنت برنمیآید و برنیامده. سیستم قدرتمندِ رسانهایِ آمریکا – که تنها مولفهی باقی مانده از قدرت پوشالیِ امپراتوریِ زرسالارانهی آمریکاست-، در هزارتوی …
در زندگی هر آدمی فصلها وقتی عوض شوند، رنگ تازه به روزهای آدم میآید و آدمی حس میکند، هزار سال نوری با دیروزش فاصله دارد. گاهی لذت شنیدن یک خبر شیرینیِ افتادنِ یک اتفاق خوشی بعد از فهمیدنِ واقعهای در حال تولد برابر است با همهی زندگی آدم. و دقیقا و به تحقیق؛ «همهی زندگیِ …
یادداشتی بیست و دو ساله از “حضرت آقا” منتشر شد. تقریظی که در حاشیهی کتاب “تَن تَن و سندباد” استاد میرکیانی نوشتهاند که رمانیست در فضای نوجوانی و ایشان بیست و دو سال قبل، چنان ذوق کردهاند از دیدن و داشتن و خواندن آن که تهِ تقریظشان مرقوم فرمودهاند؛ «حالا دیگر کار من آسان شد! …
روزی همهی خلائق خدا، در زمینی به وسعت قیامتِ عظیم گرد هم میآیند و از هم دربارهی آن خبر عظیم میپرسند. و تو انگار کن اصلا که قیامت کبرا بر مدار خبر و پرسیدن و فهمیدن برپا شود. (عَمَّ یَتَسَاءَلُون ﴿١﴾ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیم) + غرض در دائرهی مناسبت روزهای تقویم، هفدهم مرداد، به یاد …
حاج رجب قبل آنکه به دیدار رهبر برود و آرزوی چندین و چند سالهاش برآورده شود، جانبازی بود گمنام با چهرهای که خشونت جنگ نابرابر و ناجوانمردانه رویش مانده بود و در کوچه پس کوچههای یکی از محلات فقیرنشین مشهد روزگار میگذراند؛ کسی که کسی او را نمیشناخت و کسی رغبت دیدارش را نداشت. حاج …
کارگر، بنا، معلم، دانشجو، بقال و راننده تاکسی و آرایشگر… . کسی وقتی میرفتند نپرسید از شغل و حال و روزشان. همهشان به صف شدند که بروند. که بروند تا ایران بماند. تا بمانیم. تا تاریخمان لنگهی تاریخ حملهی مغول و چنگیز و اسکندر نوشته نشود. تا کیانمان تکه تکه نشود. تکه تکه شدند تا …
سنت نیکوی دیدار با مردم اقصی نقاط کشور، از دورهی ریاست جمهوری آیتالله خامنهای آغاز شد. در همهی بیست و هفت سالی که آقا، ردای رهبری بر دوششان است، سالی نبوده که ایشان بار سفر نبندند و باری نبوده که امت به استقبال از امام خویش سر از پا نشناسند. سفرهای رهبر انقلاب نه از …
یک سال و یک ماه بعد از شهادت حامد بعون الله الحی القیوم در عصری داغ و تابستانی در شهری که حامد روزی روزگاری نه چندان دور و دیر، در آن قدم زده بود و سایهاش افتاده بود روی سنگفرشهای خیابانهایش از کتاب “شبیه خودش” که به عشق و شوق نوشته شده در فقرهی زندگیِ …
حامد هشت نه ساله بود که مادرش نماز و سورههای کوتاه را یادش داد. هر روز دم غروب منتظر بود پدرش مغازه را ببندد و بیاید که سه تائی باهم بروند مسجد؛ امیر و حامد و پدر. ظهرها که پدرش نبود جانمازش را که سوغات مشهد بود و وسط مٌهرش یک آینهی کوچک داشت با …