رادیو و تلویزیون چند روز بود مدام مارش عملیات پخش میکردند. سفره را انداخته بودم که صبحانهی بچهها را بدهم و راهیشان کنم. انگار چیزی بیخ گلویم گیر کرده باشد، هر کاری کردم نتوانستم چیزی بخورم. سفره باز بود که سروکلهی پرویز، خواهرزادهام، پیدا شد. آمده بود خبر بدهد علی زخمی شده است. شبش خواب …
تاریخ سی و چند سالهی انقلاب را که مرور کنی، بچه حرباللهیهای مظلوم و بیادعائی را میبینی که آرام و سر به زیر و ذکر بر لب و سُبحه بر کف، ایستادهاند آماده که کِی و کجا کار انقلاب گره خورد بروند برای گشودنش. بچه حزباللهیها سهم خواه نیستند و اصلن قائل به این نیستند …
حالِ آقای کنی خوب نیست. میگویند برایش دعا کنیم. درک دیدار حضوری ایشان را سالها قبل، فقط یکبار، در مسجد بالا سر حرم حضرت رضا – علیه آلاف التحیه و الثناء – به قاعدهی یک سلام کوتاه و التماس دعا داشتهام اما بین دوستانم کم نیستند آنها که سالها محضرش را درک کردهاند و ارادت …
بعد از جلسه، وقتی هنوز عرقِ ادارهی دو ساعت هیئت را از سر و رویش نگرفته بود، چائیِ پررنگِ لب ریزش را ریخت توی نعلبکی تا خنک شود و دید جوانک را که به احترام و تواضع و خجلت روبهرویش ایستاده و منتظرست تا او از دور و بریها فارغ شود و نگاهش به نگاه …
“ای پدر، ای پیر، ای مولای ما از زبانِ خامهات خون میچکد! بس که خوردی خونِ دل از دستِ ما از وصیت نامهات خون میچکد… .”
“ای بتشکن رفتی ولی ما را نبردی زین داغ، تو چشمِ دلهامان فِسُردی در ناامیدی شیشهی غم را شکستیم اما پس از تو دل به اسماعیل بستیم…”
و مفتخرم به پدری که پاسدار بود. و به لباسی که مفتخر به پوشیدنش بود. و به خونش که به گواهی عهدی که با امامِ شهیدش بسته بود، روی لباس سبز پاسداریاش ریخت. و به راهش که مستقیم میخورد به بهشت. و یقین دارم که خدا، آن بالا بالاها، هوای پاسداران انقلاب خمینی را یک …
وقتی در قحطی گرمای نگاهِ چشم در چشم با تو، در ناامیدیِ محض، وقتی دیدمت نشسته پشت رحل، به ادب، چار زانو مقابل کتاب کریم، مشغول فراز و فرود صوت با لحنی خوش که نمیدانم چرا آنهمه به گوشم آشنا بود، خواستم روایتت – روایتش – کنم و نخواستی و نشد. و حیف از آن …
تو را در قابِ دیده داشتن، هیچ بار سهم تماشای دیدگانم نبوده. تو را ندیدهام و تو را ندیدن همیشهی خدا داغ بزرگی بوده بر دلم و دلم خوش بوده به دیدار چند عکس تکی و جمعی که تو درآنها بودهای، بیآنکه صدایت را شنیده باشم و تصویر متحرکی از تو – شده به قدر …
نوشتن و نوشتن و نوشتن… .
