بعدِ آن دعوا و آن گفت و شنود در آمد که من از اینهمه خاطره که نوشتهام از آن روزها فقط خواستهام بگویم که؛ مجید، بندهی دستخالی خدا با دستان خالی وارد غائلهی غرب و کردستان شد، دستخالی بود وقتی که جنگ تمام شد و دستخالی است امروز با اینهمه یادداشتِ روزهای جنگ و دستخالیست …
“ادبیاتِ جنگ متولد میشود؛ ساخته نمیشود. ارزش کلمهها در این گونه نوشتاری بیش از هر چیزی، انسانی است. انسانها پس از تحمل جنگهای طاقتسوز و خانمان برانداز به خلوت خود میآیند و بدون اینکه آگاهی حرفهای از چهگونه نوشتن داشته باشند، دست به قلم میبرند و با کلمهها رنج و آرزوهای خود را شکل میدهند. …
پیرمرد همسایهی نزدیکِ به خانهی پدریام بود. پسرش هم همسایهی نزدیک پدرم است در مزار شهداء. با تجربهای که با درک بیش از هشتاد بهار اندوخته، به رغم چشمهای کمسویش معلوم بود که مو را از ماست بیرون میکشد و اهلِ نظر و صبر و بَصَر است. الغرض، وقتی دیشب اول بار میهمانِ مسجد تازه …
به یاد شهیدی که چون شبِ عیدِ قربان به دنیا آمد، پدر وقتِ ثبتِ سجلی، در اول اسم او پیشوند “قـــربان” گذاشت و او بیست و چهار سال نشده، راهی را گزید که از منای قربانِ فرزند میگذشت و از قربانی کردنِ جان در راه جانان. شهیدی که سر به راهی که سالار شهیدان برایش …
“به هرحال انشاءالله که همهتان موفّق و مؤیّد باشید. امروز خوشحال شدیم شماها را ملاقات کردیم؛ همچنین آقاى مهدىقلى رضایى را، همچنین یک بار دیگر آقاى نورالدّین را. انشاءالله که همهتان موفّق باشید، مؤیّد باشید، انشاءالله همیشه سربازان ثابت قدمِ انقلاب باشید همهتان. همچنین خانم سپهرى که واقعاً زحمت کشیدند، کار ایشان، خیلى با ارزش …
اسکوپِ بستنی را پُـر تر از سابق پر کرد و مالید روی نانِ بستنی. شاگرد بستنی فروش که تا آن روز همکلامم نشده بود، وقتی نایلونِ بستنیهای حصیریِ پر و پیمان را داد دستم، نزدیکتر آمد و طوری که صاحب کارش نشنود درِ گوشم خواند که؛ خودت میدانی! از روزِ بعدِ قطعنامه سراغ سپاه و …
از هم گشودی دست های باورت را کردی بغل آنگاه باغ پرپرت را ‘ از روی چادر میکشی آرام آرام روی سرش انگشتهای لاغرت را ‘ مادر شدی تا عشق را معنا ببخشی نذر نفسهایش کنی چشمِ ترت را ‘ این استخوانها عطرِ شیرِ پاک دارند پر کرده عطری آشنا دور و برت را ‘ …
تا کـِی دل من چشم به در داشته باشد؟ ایکاش کسی از تو خبر داشته باشد ‘ آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچهی ما کاش گذر داشته باشد ‘ هر هفته سر خاک تو میآیم، اما این خاک اگر قرص ِ قمر داشته باشد! ‘ این کیست که خوابیده به جای …
“فهمیدم که این تابوتها از جبهه میآیند و این جوانها که اورکتهای خاکی و سبز دارند وقتی که غیبشان میزند، توی جبهه هستند. فهمیدم که جبهه جای خیلی دوری است که با محلهمان در شمال کشور فاصلهی زیادی دارد. آنروزها فکر میکردم توی هر مملکتی جائی وجود دارد که اسمش جبهه است، مثل جنگل، مثل …
آزمودهام؛ فقط کسانی از دفاع و رویاروئی با دشمن گریزانند و گریزان بودند که در “جنگی” که بود هیچ هزینهی ریالی و جانی و معنوی نپرداختهاند! و از دور دستی در آتش داشتهاند. از دور دستی در آتش داشتن این القائات را هم دارد!