الغرض در گرماگرمِ بازدیدتان از نمایشگاهِ پر حاشیهی بیستوهفتم، سر به غرفهی سورهی مهر نزده از شبستان بیرون نیائید و خورجینِ کتابهاتان را خالی از ادبیاتِ داستانیِ دفاعِ مقدس مگذارید. دیدار غرفهی موعود عصر، مرکز حفظ و نشر آثار حضرت آقا، نیستان، نشر مرکز، بنیاد ادبیات داستانی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتاب دانشجوئی، کتابهای …
نمایشگاه کتاب هر سال فرصتیایست ده روزه که تمامِ سهمِ منِ خورهی کتاب از آن به قاعدهی نصف روز و ایبسا کمتر است. مثلِ خیلیهای دیگر که رنگ پایتخت را کم به کم و دیر به دیر میبینند، تهران آمدنِ ما محقق نمیشود الا به انجام چند کار همزمان و رتق و فتق چند قرار …
تو با حرفهای آمیخته به مثال و تعابیر قریب به ذهن، تشویش را از ذهن جستوجوگر نوجوانانه و پر از پرسش من زدودی. و یادم دادی فکر باید از مجرای دین عبور کند و آموختیام که چراغ دین خاموش نمیشود و دین به رنگِ کهنهگی درنمیآید و اسلام، اعلای همهی فکرها و ایدههای نو و …
ما به کسانی که اهل کار فرهنگی هستند دائم میگوییم به بعضی تکرار میکنیم به بعضی التماس میکنیم بعضی را در اینجا جمع میکنیم و به بعضی پیغام میدهیم که؛ آقا! کار فرهنگی بکنید. جواب کارِ فرهنگیِ باطل، کارِ فرهنگیِ حق است… . حضرت آقا. کتاب گرانسنگ دغدغههای فرهنگی
بنده به عنوان گرانبارترین مسئول در نظام جمهوری اسلامی که سنگینی این بار را هم خیلی خوب و با همه وجود حس میکنم، در عالم سیاست هیچ دغدغهای ندارم. چون امروز در میدان سیاست در دنیا وضع ما بسیار خوب است و دشمن را دنبال خودمان می کشیم… در عرصهی اقتصادی – که فصل مهمی …
عملیات والفجر ۱، ۲۰ فروردین ۶۲ شروع شد؛ سه ماه بعد از والفجر مقدماتی. عراقیها خبر از تحرکات ما داشتند و با آمادگی تمام و همهی توان جلوی محورهایی که میخواستیم عمل کنیم را سد کردند. تا شب خیلی شهید دادیم. توی بیسیم میشنیدیم که بعضی جاها کار به جنگ تنبهتن کشیده است. به هر …
یک روز سرِ ظهر، وسطهای عملیات محرم، شهید باکری آمد بنهی ما. وقت نهار بود و چیزی غیر نان و پنیر نداشتیم. میدانستم نهار نخورده است. همانها را گذاشتم جلوش. پرسید «به بچهها هم از همین دادهاید؟» گفتم «بله.» خیلی ناراحت شد. گفت «باید برای نیروها غذای گرم آماده میکردید… . این بچهها جانشان را …
تیپ عاشورا داشت تبدیل میشد به لشکر و آقامهدی باکری دنبال کسی بود که کار تدارکات لشکر را بسپارد بهش. چند نفری بهش معرفی شده بودند. مهدی با همهشان حرف زده بود، ولی آخرسر دست گذاشت روی علی شرفخانلو. آن روزها علی تازه آمده بود جنوب و تدارکات تیپ حضرت ابوالفضل(ع) را تحویل گرفته بود. …
با آنکه دیگر جوان نبود، بیشتر روزها را روزه داشت چنانکه ماههای رمضان را شصت و سه ساله بود که ناگهان تبی در تنش راه یافت. قرآن را که خود از سوی پروردگار برای مردم آورده بود، سراسر باز خواند آنگاه پرچم اسلام را به پرچمدارش (علی) سپرد و گفت: “این آخرین سپیده دمِ زندهگی …
زندگى موسىبنجعفر یک زندگى شگفتآور و عجیبى است. اولاً: در زندگى خصوصى موسىبنجعفر مطلب براى نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسىبنجعفر براى چى دارد تلاش مىکند، و خود موسىبنجعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهاى رمزىاى که انجام مىداد، این …