عمر کتابها و یا اگر نه عمر همهشان که عمرِ بیشترشان از عمر صاحبانِ آنها بیشتر است! و این یعنی کتاب به کتابیاش از آدمی وفادارتر و ماندگارتر است… .
و برداشت من از نمایشگاهِ پر از حاشیه و شلوغیِ بیست و هفتمِ کتاب هماین بس که؛ کتاب را یکی بخر؛ تمیز بخر؛ به جا بخر! و جوری بخر که توانِ فرصت گذاشتنِ برای خواندنش داشته باشی… نه مثل بعضیها که حمالان ارابهدارِ پلاس حوالی شبستانِ عمومی، از فرط سنگینی و حجیمی، بار کتابشان را …
و دلمان گرم شد از شنیدن خبرِ خبرگزاری کتاب با موضوع استقبال خوب از کتابِ شهیدمان؛ “اشتباه میکنید! من زندهام” در شش روزهی نخستِ نمایشگاهِ بیست و هفتم کتابِ تهران. گیریم قبل استماع این خبر خوش، در فضائی متفاوت و بیربط به خبر فوق، تا میشده و جا داشته، هی از آسمان و زمین برایمان …
الغرض در گرماگرمِ بازدیدتان از نمایشگاهِ پر حاشیهی بیستوهفتم، سر به غرفهی سورهی مهر نزده از شبستان بیرون نیائید و خورجینِ کتابهاتان را خالی از ادبیاتِ داستانیِ دفاعِ مقدس مگذارید. دیدار غرفهی موعود عصر، مرکز حفظ و نشر آثار حضرت آقا، نیستان، نشر مرکز، بنیاد ادبیات داستانی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتاب دانشجوئی، کتابهای …
نمایشگاه کتاب هر سال فرصتیایست ده روزه که تمامِ سهمِ منِ خورهی کتاب از آن به قاعدهی نصف روز و ایبسا کمتر است. مثلِ خیلیهای دیگر که رنگ پایتخت را کم به کم و دیر به دیر میبینند، تهران آمدنِ ما محقق نمیشود الا به انجام چند کار همزمان و رتق و فتق چند قرار …
تو با حرفهای آمیخته به مثال و تعابیر قریب به ذهن، تشویش را از ذهن جستوجوگر نوجوانانه و پر از پرسش من زدودی. و یادم دادی فکر باید از مجرای دین عبور کند و آموختیام که چراغ دین خاموش نمیشود و دین به رنگِ کهنهگی درنمیآید و اسلام، اعلای همهی فکرها و ایدههای نو و …
ما به کسانی که اهل کار فرهنگی هستند دائم میگوییم به بعضی تکرار میکنیم به بعضی التماس میکنیم بعضی را در اینجا جمع میکنیم و به بعضی پیغام میدهیم که؛ آقا! کار فرهنگی بکنید. جواب کارِ فرهنگیِ باطل، کارِ فرهنگیِ حق است… . حضرت آقا. کتاب گرانسنگ دغدغههای فرهنگی
بنده به عنوان گرانبارترین مسئول در نظام جمهوری اسلامی که سنگینی این بار را هم خیلی خوب و با همه وجود حس میکنم، در عالم سیاست هیچ دغدغهای ندارم. چون امروز در میدان سیاست در دنیا وضع ما بسیار خوب است و دشمن را دنبال خودمان می کشیم… در عرصهی اقتصادی – که فصل مهمی …
عملیات والفجر ۱، ۲۰ فروردین ۶۲ شروع شد؛ سه ماه بعد از والفجر مقدماتی. عراقیها خبر از تحرکات ما داشتند و با آمادگی تمام و همهی توان جلوی محورهایی که میخواستیم عمل کنیم را سد کردند. تا شب خیلی شهید دادیم. توی بیسیم میشنیدیم که بعضی جاها کار به جنگ تنبهتن کشیده است. به هر …
یک روز سرِ ظهر، وسطهای عملیات محرم، شهید باکری آمد بنهی ما. وقت نهار بود و چیزی غیر نان و پنیر نداشتیم. میدانستم نهار نخورده است. همانها را گذاشتم جلوش. پرسید «به بچهها هم از همین دادهاید؟» گفتم «بله.» خیلی ناراحت شد. گفت «باید برای نیروها غذای گرم آماده میکردید… . این بچهها جانشان را …
