اینهمه کتاب چیدم توی قفسهی اتاقِ پشتیِ بالاخانه که بخوانم و آدمتان کنم، هیچ چیزی نشدید… یکی افیونی شد، یکی نعش شد، یکی بیمرام شد… کتابِ تو قفسه، فایده ندارد… کتاب باید برود توی رگ و پیِ این عمارت، بلکه آدم شوید… – – – – – – – – قیدار. رضای امیرخانی.
اما در پایان جنگ، هنگامی که دیوارنوشتهی بزرگ کنار سینما”بهمنِ” میدان انقلاب را پاک میکردند تا جملهی “ما شریک غم همهی مظلومان تاریخ هستیم” بهجای “ما بر ظلم میتازیم و از مظلوم دفاع میکنیم” بنشیند، تصور کردیم که زمانهی دیگری آغاز شدهاست. زمانهای که بناست چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام باشد. یعنی …
شیر از همهی ددان بــِه نیروتر و قویتر است، و از هیچ حیوان نیندیشد و تنها رود و با هیچ جانور همراهی نکند و از بزرگمنشی که باشد، چون شکار کند آن قدر که سیر شود بخورد و باقی بگذارد و باز بدو نگردد و کودک و زن را نشکرد و در شب چون روشنائی …
روزی از امام شنیدم که: “ فقیه خیال میکند که غیر از فقه، علم دیگری در عالم با ارزش نیست. فیلسوف هم گمان میکند فلسفه والاترین علم است. عارف هم همین گمان را دارد! و این به خاطر این است که تهذیب نفس بهطور کامل صورت نگرفته است. وگرنه هیچ کدام چنین گمانی نداشتند. ورود …
پدربزرگ دستم را گرفتهبود و بردهبود تا پای ایوان که مادربزرگ حرفهایمان را نشنود. برایم تعریف کرد که مادربزرگ چطور، قرصهای صبح را ریخته توی قوطی قرصهای شب و قرصهای قوطی ظهر را تقسیم کره بین کشوهای خانه و جایشان را با آبنباتهای فلهای ِ توی گنجه پـُر کردهاست. پدربزرگ گفت: «کار ِ خانم از …
امامخمینی پیامبر تازه ای نبود، اما او از یادآوران بود. از مخاطبان (انت مُذَکّر) که عهد فطری مردمان با خداوند را به آنان یاد آوری کرد، و پس چند قرن که از هبوط بشر در مصداق جمع کلی میگذشت، چون اسلاف خویش؛ ابراهیم و اسماعیل و محمد (صلیاللهعلیهم) عصر دیگری از دینداری را آغاز کرد. …
هیچ پیامبری برای تعلیم شمشیر نیامد؛ پیامبران آمدند تا ذائقهی بشر را با یاس آشنا کنند. پیامبران برای تکثیر تبسم و تداوم نسترن آمدند. پیامبران آمدند تا ما آبیاری اشراق را بیاموزیم و آبش آفتاب را یاد بگیریم. ذوالفقار، پاسبان حرمت گلها و خونهاست. ذوالفقار، شمشیر نیست، آیینه است. ذوالفقار اشکی است که الماسهای جهان …
سالها بود دربه در دنبال “دو کلمه حرف حساب” بودم و نمییافتمش. جستجوی نمایشگاه و حوالی انقلاب و بساط کتابفروشهای دور و بر ارگ تبریز بیحاصل بود و بیفایده و ما بودیم و حسرت یافتن “دو کلمه حرف حساب ِ” پر حاشیه! دیروز اما پی ِ سفری غیرمترقبه، وقتی در خروجی شهر نگه داشتم تا …
عبدالقادر گیلانی رحمت الله علیه را دیدند که در حرم کعبه روی بر حصباء [سنگریزه – خاک] نهاده، همی گفت: ای خداوند ببخشای و اگر هر آینه مستوجب عقوبتم، در قیامت مرا نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمساری نبرم. – – – – – – – – – گلستان سعدی. باب دوم. در اخلاق …
کسی برای دوخت لباس به مغازه ی ما نمی آمد. هر از چندگاهی، کسی با کت یا شلواری در دست، گذرش به مغازه ی می افتاد اما پدرم با دیدن مشتری لباس به دست، بلافاصله چهره در هم می کشید و جواب سلام تازه وارد را با تاخیر و بی اعتنائی می داد. مشتری در …