سامراء شمالیترین شهر زیارتی در عراق است. شهری بین دو شعبه از رود پر آب دجله که حالت جزیرهای به آن داده و روزگاری پایتخت خلفای عباسی بوده و از جلوه و جمال و جلال و مدنیت آنقدر داشته که اسمش را از روی زیبائیهائی که داشته انتخاب کردهاند؛ «سُرَّ مَن رَئا» که یعنی شاد …
خسته از بیست ساعت رانندگی در دل کوه و کمر، دلهرهی نیافتن جای پارک مناسب برای ماشینها و مصیبتِ رد شدن از ازدحامِ نفسگیر لب مرز، آن هم با شایعات و اخباری که از مرز و سختیِ رسیدن و عبور از آن میرسید همهمان را به حد کافی کلافه کرده بود. بماند که اصلا حواسمان …
ذائقهی مردم عراق مخصوص خودشان است. ذائقهای که با سایر اعراب هم متفاوتشان کرده است. عراقیها سبک زندگیِ خاص خودشان را دارند. سالها قحطی و جنگ و ستمکِشی از طاغوتِ ملعونی مثل صدام و بعدش اشغال و ترور و وحشت و ناامنی، فراغتِ آباد کردن مملکت و ایجاد و حفظ زیرساختهای بهداشتی را از مردم …
در خانه را که زدیم، جوانی بازش کرد که برخلافِ معمولِ عراقیها کوتاه قد بود با پوستی روشن و چشمهائی زاغ. گفتم؛ «سِئدنا! ما پارسال همین موقع، همینجا بیتوته کرده بودیم. میشود امسال هم، این چند روز را که نجفیم، مهمان همین خانه شویم؟» مأخوذ به حیاتر از آن بود که بتواند نه بگوید. گفت …
رانندگان عراقی، تنها جماعتیاند که از قافلهی خیرات و احسانات و ارائهی سرویسهای مجانی به زائران اربعین ابوسجاد، دور ماندهاند. (ابوسجاد کُنیهی امام حسین است و میدانیم که اعراب، افراد را به اسم فرزند پسر پزرگترشان میخوانند و از این رو، امامِ شهید را به نام ابوعلی یا ابوسجاد میخوانند.) راننده که میگویم، شامل همهی …
جمعِ هرسالهی ما هر سال یکی دو زیارت اولی دارد. اصلا مثنویِ حکایت زیارت اولیها هفتاد من کاغذ میخواهد و سهمی سوا که از حال و احوالشان بنویسی؛ شوق دارند. ترس دارند. اضطراب و هیجان را قاطیِ هم دارند. عجله دارند و صبر ندارند و انگار دنیا قرارست برایشان رخِ دیگری بنمایاند و صد البته …
اما یکی دو نفر هستند که همان سینهخیز را که چه عرض کنم، کلاً ترجیح میدهند حتی برای غذا و قضا هم از جا بلند نشوند. یعنی شما هر وقت وارد موکب بشوی – صبح، ظهر، شب فرقی ندارد – اینها همیشه خواب هستند! تا جائیکه، یکی از ایرانیهائی که توی این موکب با او …
حسابی گرم کرفته بودیم و در اوج صحبت بودیم. هر دو لبخند به لب داشتیم و اگر مشغول صحبت نبودیم، حتما داشتیم با همهی وجود به حرفهای طرف مقابل گوش میکردیم. گفتم: “How did you find imam Hossein?” (امام حسین علیهالسلام را چطور پیدا کردی؟) لحظهای تأمل کرد و گفت: “He find me!” (او یافت …
داشت به رسم اهلِ سنت وضو میگرفت که من و دوستم که عمامه به سر داشت، داخل وضوخانهی مسجدِ بینراهی شدیم. داشت به رسمِ مسحِ پای اهل سنت، پای چپش را میشست. شیخِ جوان عمامه به سر را که دید، پرسید: «حاج آقا! مزد کسی که نیتی از دلش بگذراند چیست؟» شیخِ جوانِ خندهرو به …
برای من عرفه از بعدازظهری ابری شروع شد که مدیر کاروان – که درود اهل کاروان بر او بود!- امتش را جمع کرد در منتهی الیه سمت راست ِ لابی هتل که مُحرممان کند و راهیِ عرفات شویم. در عصر روز هشتم از ماه ذی الحجه الحرام سال ۱۴۳۴ یعنی چهار سال قبل. بیرون هتل، …
