روح خدا وقتی حلول کرد که زمین سال ها با معجزه فاصله داشت! خدا قرن ها قبل گفته بود که: وَلَا تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ ۖ * گفته بود که از خدا و روح خدائی نومید مباشید! ما باورمان نبود… و خدا باید معجزه ای می نمایاند تا انسان غفلت زده ی عصر غیبت تلنگری …
وسط مجلس ترحیم، در هیر و ویر تسلیت های مکرر آمده گان و رفته گان، وقتی به جهت رعایت اقتضای مجلس، قیافه ی مغموم به خود گرفته ای و زیر لب فاتحه و صلوات نثار مرحوم تازه در گذشته می کنی، وقتی در هزار لایه فکر و خیال و وَهم و دل مشغولی غرقه ای …
از مرگ می ترسید. می ترسید بمیرد. می ترسید وقتی مُرد دیگر کسی یادش نماند و یادش نکند. می ترسید وقتی مُرد برود قاتی باقی باقالی ها و بعد یکی دو ماه همه فراموشش کنند. اینقدر که در دنیا به فکر اسم در کردن و دوست گردن کلفت و معروف و رسانه ای پیدا کردن …
از یک جائی به آن ور تَرَش دیگر قلب شروع می کند به تیر کشیدن. درد دل تنگی، درد دوری، درد نرسیدن و مهجوری اول هایش خواستنی و عاشقانه است. بعد که زمان می گذرد رسوب می کند، ته نشین دلت می شود. می رود لای گوشت و پوستش به اصطلاح. جوریکه بگویند: تنیده در …
دوستی نادیده اما کار بلد، زحمت کشید و سر و سامانی به این جا و صفحات مرتبط داد. بین کار پیشنهاد فرمود که بیا یک کنتور برای صفحه ی اصلی نصب کنیم که بدانی آمار بازدید از صفحه ات در چه نُرمی ست و تو چه قدر دیده!! می شوی! کنتور را نصب کرد و …
زنده گی جریان دارد! و در جریان بودنش خواستنی است. اما خیلی ها بی آن که بخواهند از گردونه ی زنده گی پرت می شوند… روزی هزار هزار آدم که سر دست می گیریمشان و پرت شدنشان را که مرگ می نامیم، به عزا می نشینیم! اما من آدم هائی را سراغ دارم که سال …
نگاه نافذ و چشم های آبی، لبخند همیشگی ِ روی لبش، لحن کلام نافذ و شخصیت عمل گرا و کاریزمای اسطوره ای دست نایافتنی مردی که مرغ خیالم در اوج ترین پروازهایش از قوزک پاهای او بالاتر نمی تواند پرید. موسای صدر، مسیح لبنان. مرد ِ مراد چمران. پدر یتیمان جبل عامل. جلودار امتی که …
چشم چپش را عمل کرده است. قبل عمل پر از اضطراب و تشویش بود. حتی می ترسید سالم از عمل بیرون نیاید و آن نیمچه نوری هم که برایش باقی مانده کور شود و عمل ظریف پیوند قرنیه ی چشم چپ، منجر به کوری کامل و دائمی اش شود. چشم، و عمل پیوند و حواشی …
موسم حج است و دوستان سفر قبله، یکان یکان زنگ می زنند که حال خوش شان را با من که روزی روزگاری هم پایشان و رفیق راه شان بوده ام در بیابان های پرلهیب حجاز، به اشتراک بگذارند. دوستانی که شاید اگر نبود ایام تشریق و منی و سعی و صفا، هنوز یاد من نمی …
آخرهای وقت اداری است. این یعنی ته مانده ی ساعتی را که باید! در محل کارت باشی را تحمل کن و در وقت معلوم! فلنگ را ببند تا باز روزی دیگر آغاز شود. سرم از صبح که آمده ام درد می کند. آنقدر بی حالم که حتی جَنَم خواندن نماز را هم ندارم و بی …
