به غیر از من، باقی حجاجی که این ایام در سرزمین وحی یکجا جمع میشوند، از نخبگان امت اسلامند. خاصه نخبهی اقتصادی و اجتماعی. اسلام در هزار و چهارصد سال پیش، وقتِ تشریعِ احکام و شرایع و واجبات و محرمات، وقتی امر فرموده که هر کسی که توانش را دارد، سالی یکبار حول محور کعبه …
شانزده سالِ پیش، وقتی عمو به طور غیر مترقبهای مسافر قبله شد، هیچ آمادگیای نداشت برای درک این فیض بزرگ. عمو که میگویم، یعنی دوستِ صمیمیِ بابا. یعنی همهی دوستان صمیمیِ بابا برای من عمو هستند و اسمشان توی گوشیام نه به اسمِ فامیل که به عنوان ذخیره شدهاند؛ عمو… .عمو جعفر. عمو محمود. عمو …
هر زائر خانهی خدا که در هر کاروانی ثبتنام کند، باید قبل از سفر و برای اخذ مجوز سفر، از چند خان عبور کند. از توانائی و استطاعت مالی و موقعیتی که بگذریم، باید مشکل ممنوعالخروجی نداشته باشد، معتاد به اقسام افیون نبوده باشد و مهمتر از همه، توان و قوت جسمی برای سفرِ سختِ …
رفته بودم تا از مصطفا برایم بگوید. از برادرش. از مصطفا حامدِ پیشقدم. آخرین فرماندهِ شهیدِ گردان امام حسین ِ لشکر عاشورا. قصه رسیده بود به سالهای اول انقلاب و داشت از روزهای اول انقلاب میگفت و از روزی که قرار شد مصطفا برود جماران و بشود محافظ امام. قصهاش که به امام رسید، شوق …
میگویند خاک سرد است و سردی میآورد. دیدهایم که داغها، دردها، دریغها و حسرتها و جاهای خالی، یکی دو سه ماه و سال که ازشان بگذرد، سرد میشوند. فراموش میشوند. رنگ میبازند. کمرنگ میشوند و از یاد میروند… . تا بوده همین بوده که هیجانِ اتفاق که خوابید، کمکم داغش هم سرد شود و جایش …
میگویند هر سی و چند سال یکبار، تقویمِ قمری به قرینهی اینکه سالش ده روز از سالِ شمسی کمتر است، یک دور، دورِ تقویم شمسی میگردد و عهد، این اتفاق و این حُسن اتفاق باید در مثل امسالی که این همه مناسبت برای من دارد میافتاد… . اینکه ورق تقویم طوری بچرخد که ۲۲ روز …
مهدی، آدمِ ماندن نبود. اهل معامله بود؛ اهل معاملههای کلان. متاعش را به غیر خدا نفروخت و کارهایش را با خدا معامله کرد و نگذاشت کسی زیاد از این معاملهها خبر داشته باشد. کسی هم نمیتواند بگوید مهدی را شناخته. گمنامی انتخابِ درستِ مهدی بود؛ مردی که در «میاندوآب» به دنیا آمد و در دل …
آویخته بود از ضریحِ حبیبِ شهید. پیرمردِ مجاهدی که شیخالشهدای هفتاد و دو تن بود و شهادتش را مولایش امیر مومنان، سالها قبل به او مژده داده بود و به وقت واقعهی عاشورا دوره افتاده بود در کوچههای کوفه و برای شاهِ کم سپاهِ کربلا به دنبال یار بود. و یکی از چند نفری که …
خانهشان را بلد نبودم. از آدرس، فقط اسمِ خیابان اصلیشان را داده بودند و اینکه سر کوچهشان، یک کانتینر برزگ هست. گفته بودند باقیِ آدرس را خودتان میفهمید! و من عاشقِ نشانههای اینطوریام… . که یعنی؛ تو راه بیفت و راه تو را خواهد رساند… و رسانید: سر کوچهای که یک کانتینرِ بزرگ داشت، روی …
از آن زمان که در اثر خیانتِ آن شاهِ بیشرافتِ قجری، و سر بندِ ننگنامههای ترکمانچای و گلستان، ارس را به دو نیم کردند و آب، مانعِ مامِ میهن شد و جانِ یک تکهی آذربایجان به غصب به دو نیم شد و نیمِ شمالیاش تزاری و بعدها کمونیستی شد، همیشهی خدا دلهای جنوبیها و شمالیها …