به عتاب فرمود: گیریم هزاری هم ارتکاب به فلان گناه و رفتن سراغ فلان معصیت را – به رغم همهی معاصی و گناهانی که هر روز دانسته و ندانسته مرتکبی- برای خودت خط قرمز کرده باشی. گیریم هزاری هم تا حالا موفق به رعایت آن شدهای و تا لبه رفتهای و پایت شکر خدا نلغزیده. …
امروز جشن رنگهای اشباعِ سبز و سرخ و سفید شادمانیِ حلولِ الله در قلب پرچمِ این کهن سرزمین صلابتِ تکرار خندهها بر لبها امیدِ دوبارهی انقلاب به فرزندانِ انقلابی استواری قدمها – به نیابت از شهدائی که از آخر مجلس چیده شدند و اگر بودند، در اول صف بودند- شکوهِ مدام این مردم پایداریِ تا …
ما نسل سومیهای انقلاب بودیم. نسلی که خردسالیش را با امام و سالهای اول انقلاب سپری کرد و جنگ را با نگاه کودکانه دید و رفتن امام را هم. امام برای ما عبارت بود از پیرمردی نورانی که همیشهی خدا در جماران بود. که وقت حرف زدن، آرام و متین چشم به زمین میدوخت. که …
برف بهمنیِ صبحِ اولین جمعهی ماه، وقتی بعد از شبی طولانی بیدار شدهای برای نماز و پرده را کنار زدهای که از هنوز در نیامدنِ آفتاب مطمئن شوی و مواجه میشوی با لایهی سفیدی که روی باغچه را پوشانیده، شوقِ تکبیر نماز صبحت را دوصد برابر میکند. آن قدر که جای خزیدنِ دوباره در بستر …
حجله تا قبل از جنگ دههی شصت، فقط در عروسیها برپا میشد و برای تازه دامادها. جنگ که شد، با مصیبتی که روی سر شهرها آوار کرد، رسوم تازه آمد به میان رسم و رسوم مردم شهر. گورستانها روح گرفتند و شدند؛ مزار شهداء. مادران جوان از دست داده، خواهرانِ داغِ برادر دیده و همسرانِ …
هر بار که زیارت امام شهید قسمتم میشود، اول تا آخر سفر را و همهی جزء به جزءِ حرکتها و نشستنها و رفتنها و همهی همه اجزای سفر را به نیابت از شهیدمان میگیرم و در همهی ثانیه به ثانیهی سفر، دلم بغض دارد که دنیا آن قدر به او وفا نداشت که لااقل یکبار …
این شور بیسابقه و این سر از پا نشناختن و این رساندنِ خود از زمین و آسمان به قرار هرساله این شوق که زن و مرد نمیشناسد و دل از همه برده این میل که همه دارند – آنها که راهیاند و آنها که ماندهاند – این آتش عشق که بر خرمن عقل زده و …
به جرأت میشود گفت که راهپیمائی میلیونی اربعین، بزرگترین اجتماعِ مذهبی فرهنگی اجتماعی جهان است. پدیدهای که نظیر آن را در مقیاسی بسیار کوچکتر و در مدتی به مراتب کمتر، در صحرای منا و سه روزِ رمیِ جمره میتوان شاهد بود. مدیریتِ آن همه آدم از حیث اسکان، تغذیه و بهداشت و امنیت در مساحتی …
خیاط خانهاش نزدیک مغازهی نجاری ما بود؛ خیاطی علیلو. با تابلوئی که رویش عکس لباس پاسداری کشیده بودند. نظامیدوز بود. کارش هم این بود که از صبح تا شب لباس فرم بدوزد برای پاسدارها. و فقط برای پاسدارها. آن سالها شهربانی و ژاندارمری هم بود بین سازمانهای نظامی و آقا مشد علی، نه برای ارتش …
لباس سبزی که با فانوسقهی کلفتِ یشمی رنگی مرتب شده و در سینهی چپش آرم زردرنگ سپاه دوخته شده بود در قامت یک جوان قد بلند و خوش سیما که چهرهی بشاش و محاسنِ بلند و پوتینهای خاک خورده داشت، همهی تصویر کودکیهای من از سپاه و از پاسدارها بود. پاسدارهائی که همه یک شکل …
