پارسالِ قمری هماین روز و هماین دقائق و هماین لحظات در شوری شیرین با دلی پر از اضطراب و امید غسل کرده و جامهی دنیا از تن برون کرده و به هیئت سپید جامهگان درآمده وقتی ضربان قلبها در آخرین لحظاتِ قبلِ شروع مناسکِ تمتع کمی بیش از دو برابر ِ معمول میزد لبیک گفتیم …
شبی از نیمه گذشته، غرق در سیرِ آفاق و اَنفُس و پس از حال خوشی که از بعد زیارت شبانهی روضهی منوره دست داده بود، در امتداد دیوار یکدستی که معلومست بعدا به ساختمان مسجد وصله شده و سرتاسر ضلع جنوبی را از منتهی الیه شرقی و مقابل گنبد خضراء تا حد غربی دیوار که …
ساعت ده صبحِ سهشنبه هجدهم مهرماه سال نود و یک خورشیدی، همزمان با طیارهی بوئینگِ ۷۴۷ ما که چهارصد-پانصد زائرِ ایرانی را تا “مطار عبدالعزیز الدولی” رسانده بود، طیارههائی از هند و چین و آلمان و نایروبی هم در فرودگاه بینالمللی بندر جده پهلو گرفته بودند و حجاج – بقول جلال- منتظرالورود به خاک عربستان …
هر بار که دم افطار و هنگامِ زمزمهی زیر لبِ دعای قبل گشودن روزه میرسم به آن فقرهاش که میخواهد از خدا که رزقِ حجِ بیتالحرامش را روزی کند و یادِ پارسال میافتم که چه ذوقی داشتم آنوقتی که به اینجای دعا میرسیدم و غرور برم میداشت که به ارادهی خدا چند ماه دیگر لباس …
نصف شب شده و نشده، حرم را می بندند تا کمی مانده به اذان صبح و نیم ساعت قبلش، صدای خفیف ضبط شدهای مدام repeat میشود که؛ مسجد برای تعمیرات و نظافت ساعاتی باید بسته شود و آرزومند قبولی عبادات زائران و مؤمنانیم و این جملات به زبانهای مختلف آنقدر تکرار میشود تا همه را …
شعبان که شروع شود، یاد شبهائی میافتم که ماه در قاب نازکترین هلال طلوع کرده بود و آفتاب هر صبح از مشرق خاکی به آسمانیِ بقیع، بر شهر میتابید. شعبان که شروع شود، یاد شهری میافتم که شهیدترین حسینِ تاریخ در آن زاده شد و یاد سه شب گذشته از شعبانِ سه سال بعد از …
در این کویر حیرت دلم عجیب هوای ظهر گرم عرفات و سپید جامهگانِ مُحرم و مهیای حضور کرده… و تو مگر نفرمودی که؛ و سُبُلَ الراغِبینَ الیکَ شارِعَه؟!
گروهِ ده بیست نفرهی خانمهای جوان، با حرکتی منظم بین زنجیرهی انسانیِ مردانشان که حائل حلقهشان بودند و در هیئتی یکشکل، با حجابِ کاملِ لبنانی که آرام و همصدا با دستهائی به حالت قنوت، در سعیِ بینِ صفا و مروه دعای فرج را زمزمه میکردند، ابهتی به مسعی داده بودند که نگو. لهجهی شیرینِ لبنانی …
صبح اولی که میهمان بقیع شدم، یادم بود سفارشِ رفیقِ سیدمان را که سپرده بود تهِ زیارتم جای او را جلوی قبر امالبنین خالی کنم. بامدادی خنک در مدینهی مردادیِ پنجاه درجه و زیارتی بین بدرقهی سحر و حلول بامداد و دیدارِ آن چهار معصومِ خفته در آوار ِ کینهی سلفیها و بغضی که از …
با قناعت از همان مستمریِ بخور و نمیری که آب باریکهایست برای گذران زندگی چند سر عائله و رتق و فتق امور جاری، هنوز بعدِ اینهمه سال که از جنگ گذشته و کمکم یاد شبهای جمعه و زیارت شهدا و تجدید دیدارها از یاد خیلیهامان رفته، سالی یکی دو نوبت به قصد قربت و برای …