حکایت ناتمام و شگفت تو، اسرارنامهی نشانههاست. و تو همیشهی خدا با نشانهها با من حرف زدهای و از ردی که در جا به جای زندگیام گذاشتی و میگذاری و دلم همیشهی خدا به بودنت قرص است. در همهی سالهای زندگیام، عطشی به وسعت میل دانستن و شوق شنیدن از تو نداشتهام و همیشه از …
این متن، بریدهایست از نامهای طولانی که یکی از دوستان که از قضای روزگار فرزند شهید هم هست خطاب به آقا نوشته و باز از قضای روزگار نسخهای از آن به دست حقیر افتاده و من بیآنکه آن بندهی خدا بخواهد و بداند، بخشهای قابل انتشار در معرض نگاه عموم نامه را از نظر حضرات …
خاصیتِ گرما، کلافگی و به هم ریختگی اعصاب است. اینکه با یونیفرم و کلاه و یال و کوپال مجبور باشی چند ساعت بمانی زیر ظل آفتاب و ترافیک را و بوقهای ممتد رانندههای بیحوصلهای را که شیشهی ماشینشان را بالا کشیدهاند تا خنکای کولرشان بیرون درز نکند را تحمل کنی و مأمور انتقال خودروهای پارک …
زندگیش مثال اسمش بود؛ حنیفِ درستی درست زندهگی کرده بود و آنهمه راه پر پیچ و خم تا شهادتش را توانسته بود درست طی کند؛ آنقدر که درست به مقصد برسد. – گیریم چند سال دیرتر و جائی نه در جبهههای غرب و جنوب؛ هفده هجده سال بعد از جنگ و در حوالی شهر خودمان …
و کاش همه شب تا سحر و تا خودِ خودِ مطلع فجر لیلهی قدر بود و تو بودی و دوستانت و ما غرق در بحر بیحد عنایتش مشغول به صید مروارید ذکر علی و اولادش تا خودِ خودِ سپیده دمان… یعنی مباد شبی بی تو بگذرد عمرم و یعنی وصال آئینهای جز تو ندارد و …
عطرش اتاق را پر از بوی پاسدارهای دههی شصت کرده بود. تو انگار کن پرتاب شدهای در روزهای جنگ، میان جوانهائی که محجوب بودند و سر به زیر و دائم الذکر که پیراهنِ سفیدِ بلند میپوشیدند و نگاهشان مدام به زمین بود و دلشان مستقیم متصل به آسمان. گفت که از پنجاه و هشتیهای سپاه …
“رضا سگه(!) یه لات بود تو مشهد. هم سگ خرید و فروش میکرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت میرفت سمت کوهسنگی برای دعوا! و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه. چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی …
و مثل برق و باد در روزهائی که دیگر سنگینی تو را نداشت سیصد و شصت و چند روز زمینی گذشت تا تو در آسمانیترین اوج، یک ساله شوی! یک سالگیات، عند ملیکٍ مقتدر مبارک؛ دوستِ من. دوستِ حالا شهیدِ من. خوشا به حال اهل بهشت که یک سال است میهمان خوش خنده و خوب …
در اینکه شهید زندهی سپاه دلیران ایران، حاج قاسم سلیمانی یلِ همیشه پیروز میدان است شکی نیست. در اینکه معرکهی نبرد در خاورمیانه دلیری به دلاوری حاج قاسم ندارد هم دوست و دشمن به یک نظرند. و از اینکه حاج قاسم، چهاردهمین سردارِ مفتخر به رتبهی سرلشکری، مهره گردانِ اصلی تحرکات امنیتی و نظامی در …
رادیو و تلویزیون چند روز بود مدام مارش عملیات پخش میکردند. سفره را انداخته بودم که صبحانهی بچهها را بدهم و راهیشان کنم. انگار چیزی بیخ گلویم گیر کرده باشد، هر کاری کردم نتوانستم چیزی بخورم. سفره باز بود که سروکلهی پرویز، خواهرزادهام، پیدا شد. آمده بود خبر بدهد علی زخمی شده است. شبش خواب …