شهیدانه

پنجاه و هشتی

عطرش اتاق را پر از بوی پاسدارهای دهه‌ی شصت کرده بود. تو انگار کن پرتاب شده‌ای در روزهای جنگ، میان جوان‌هائی که محجوب بودند و سر به زیر و دائم الذکر که پیراهنِ سفیدِ بلند می‌پوشیدند و نگاه‌شان مدام به زمین بود و دل‌شان مستقیم متصل به آسمان. گفت که از پنجاه و هشتی‌های سپاه …

برای “چمران” (با تأخیر)

“رضا سگه(!) یه لات بود تو مشهد. هم سگ خرید و فروش می‌کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می‌رفت سمت کوه‌سنگی برای دعوا! و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگ‌های نامنظم“ داره تعقیبش می‌کنه. چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی …

سال‌گــــــــرد

و مثل برق و باد در روزهائی که دیگر سنگینی تو را نداشت سی‌صد و شصت و چند روز زمینی گذشت تا تو در آسمانی‌ترین اوج، یک ساله شوی! یک سالگی‌ات، عند ملیکٍ مقتدر مبارک؛ دوستِ من. دوستِ حالا شهیدِ من. خوشا به حال اهل بهشت که یک سال است میهمان خوش خنده و خوب …

عرصه‌ی سیمرغ و مگسی به نام داعش

در این‌که شهید زنده‌ی سپاه دلیران ایران، حاج قاسم سلیمانی یلِ همیشه پیروز میدان است شکی نیست. در این‌که معرکه‌ی نبرد در خاورمیانه دلیری به دلاوری حاج قاسم ندارد هم دوست و دشمن به یک نظرند. و از این‌که حاج قاسم، چهاردهمین سردارِ مفتخر به رتبه‌ی سرلشکری، مهره گردانِ اصلی تحرکات امنیتی و نظامی در …

مادر شهید؛ قبل از آنکه مادرِشهید شود، شهید می‌شود… .

رادیو و تلویزیون چند روز بود مدام مارش عملیات پخش می‌کردند. سفره را انداخته بودم که صبحانه‌ی بچه‌ها را بدهم و راهی‌شان کنم. انگار چیزی بیخ گلویم گیر کرده باشد، هر کاری کردم نتوانستم چیزی بخورم. سفره باز بود که سروکله‌ی پرویز، خواهرزاده‌ام، پیدا شد. آمده بود خبر بدهد علی زخمی شده است. شبش خواب …

روز پاسدار

و مفتخرم به پدری که پاسدار بود. و به لباسی که مفتخر به پوشیدنش بود. و به خونش که به گواهی عهدی که با امامِ شهیدش بسته بود، روی لباس سبز پاسداری‌اش ریخت. و به راهش که مستقیم می‌خورد به بهشت. و یقین دارم که خدا، آن بالا بالاها، هوای پاسداران انقلاب خمینی را یک …

نشان از بی‌نشان

وقتی در قحطی گرمای نگاهِ چشم در چشم با تو، در ناامیدیِ محض، وقتی دیدمت نشسته پشت رحل، به ادب، چار زانو مقابل کتاب کریم، مشغول فراز و فرود صوت با لحنی خوش که نمی‌دانم چرا آن‌همه به گوشم آشنا بود، خواستم روایتت – روایتش – کنم و نخواستی و نشد. و حیف از آن …

نشان از بی‌نشان

تو را در قابِ دیده داشتن، هیچ بار سهم تماشای دیدگانم نبوده. تو را ندیده‌ام و تو را ندیدن همیشه‌ی خدا داغ بزرگی بوده بر دلم و دلم خوش بوده به دیدار چند عکس تکی و جمعی که تو درآن‌ها بوده‌ای، بی‌آنکه صدایت را شنیده باشم و تصویر متحرکی از تو – شده به قدر …

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم!

با این‌که دیگر سال‌هاست پوتین پا نمی‌کند، هنوز روی کفش‌هایش یک لایه‌ی نازک از خاک و خل را دارد. در شصت سالگی، وقتی که وقت پارک گردی و قدم زدنِ عصرانه و خواندنِ صفحه‌ی حوادثِ روزنامه‌هایش است، جای همه‌ی ترفندهای هم‌سن و سال‌هایش برای گذر زمان، وقت کم می‌آورد. هر بار که در این‌سال‌ها دیدمش، …

آزادی

قسم به قطره قطره‌ی خونی که پای درخت آزادی ریختیم به تک به تک سروهای رها که شکستند در راه دوباره به دست آوردن خرم‌شهر به قدم‌هائی که با وضو پا به خونین‌شهر گذاشتند و مسجد جامع را دوباره دیدند؛ یک روز دوباره قدس را به آغوش اسلام برمی‌گردانیم و در اقصی نمازِ شکرِ پیروزی …