شهیدانه

از شهید آموز اخلاص عمل

اخلاصِ عمل و نیت ناب یعنی در روزگارِ بسته بودن راهِ کربلا دلِ به عشق تپیده‌ات بسوزد و سوزش بشود بندِ آخر وصیتی که برای مانده‌گان و جامانده‌گان نوشته‌ای و آن، جمله‌ای شود نوشته شده روی تابلوی معرفیِ مختصرت در مزار شهداء و کسی سی سال بعد از تو و بعد از عمری حسرتِ زیارتِ …

زمستان طولانی

مادر پیر شهید، از روزی که خبر پسرش را شنید که در ارتفاعات سرد و یخ‌بندانِ کردستان از شدت برودت هوا یخ زده و شهید شده، تا به ام‌روز و تا به آخر روزِ عمرش عهد بست که؛ دیگر دستانش آشنا به گرمای هیچ بخاری و شعله و اجاقی گرم نشوند… .

نگار من

شهیدی که خلوت گزید و تماشا رسید، شهیدی که از یگانِ رزمی‌اش در هوا نیروزِ ارتش مرخصی گرفت تا بیاید قاطیِ بسیجی‌های گمنام اعزام شود و در همان اعزام و در کربلای پنج، کربلائی شد؛ باید هم عکسِ مجلسیِ درست و حسابی نداشته باشد برای حجله‌ی بالای سرش. باید هم آرشیو پر و پیمانِ لشکر …

لاف گزاف

شنیده بود اجر شهیدی که مقتلش آب باشد دو برابر است و شوق داشت اگر بناست شهید شود، شهادتش در آب باشد و با اجر دو چندان… تا این‌که یک شب خواب دید که سرباز خبیث عراقی، با خنجری در دست درست ایستاده بالای سرش در هور و دارد دشنه را در پهلوی زخمی‌اش فرو …

شوق؛ روایتی دیگر از آدم‌های خوبِ شهر

همه‌ی سهم پیرزن و پاهای از توان افتاده‌اش از راه رفتن، خلاصه شده در شوقی دائمی برای سپری شدن روزهای سرد و یخ زده و آب شدن برف‌ها تا که شبِ جمعه‌ای برسد و او توانِ از خانه بیرون آمدنش باشد و به هزار جان کندن خود را به ایستگاه اتوبوس برساند و برسد سر …

تلاقی

از پسری که سال به سال یاد پدرِ شهیدش نمی‌افتد و راهش سمتِ مزار و سر قبر پدر کج نمی‌شود، پسری زاده شده که از بینِ همه‌ی اشیای قدیمی و دست نخورده‌ و آفتا و مه‌تاب ندیده‌ی پدر که سالی به دوازده ماه در گوشه‌ی گنجه‌ خاک می‌خورد، فقط متوجه و علاقمند قابِ عکسِ رنگ …

با هم. با من.

با هم‌آن حس و هم‌آن گرما و هم‌آن تجلی که آن‌روز نمودی و نمایاندی و نشانم دادی با هم‌آن قوت قلب که از حس بودنت، از حس نزدیک بودنت در دلم روئید و شد سنگینی اتمسفری که تو را تا پای آن ثانیه‌های حساس کشاند؛ تا همیشه و تا ابد با من بمان… من به …

کربلای پنج

هر سال از آن سر دنیا و هم‌این یک‌بار در سال را می‌آید خوی. برای شرکت در مجلسِ یادبودِ شهدای کربلای پنج. برای تعظیم شهدائی‌هائی که بزرگ‌ترین تشییع جنازه‌ی شهر را ساختند… و این بزرگ‌ترین دغدغه‌ی پسری است که پدر ارتشی‌اش، مرخصی گرفت و لباس بسیج پوشید و رفت و شهید برگشت. – – – …

معجزه‌ی انقلاب

دفاع مقدّس وسیله‌اى شد براى این‌که استعدادهاى مکنون در انسانها، به شکل عجیبى بُروز کند. …مثلاً شهید باکرى؛ ایشان در آغاز جنگ یک جوان دانشجو است که تازه فارغ‌التّحصیل شده؛ شما نگاه کنید در عملیّات بیت‌المقدّس، در عملیّات خیبر، قبل آن در عملیّات فتح‌المبین، این جوان یک فرمانده‌ى زبده‌ى نظامى است که می‌تواند یک لشکر …

حضورالحاضر

از تو گفت و از کلاسی که معلمش تو بودی و به جای میز و نیمکت، پیت حلبی داشت و به جای بخاری، هیمه‌ی هیزم و طشتی آهنی که هیزم‌ها را درش روشن می‌کردید… و از قواعدِ تجوید که به شعرشان کشیده بودی و قانون ادغام و اخفاء و اظهار و حروف یرملون را با …