شهیدانه

طوبای محبت

نفس ِ حق ِ پیرمرد، رزق شب عیدمان بود انگار. نگاه گرم و دست‌های گرم‌تری داشت. و تو هرکار کردی نشد که نگاهت در او قفل نماند. و تو انگشت حیرت بر دهان ماندی از چرخش چرخ گردون، از بیست و هفتم رجب سال ِ فتنه تا مبعث سالی که ام‌سال باشد و بخت و …

مرگ ِ تاجرانه

بنده سال‌هاى پیش مکرر می‌گفتم که شهادت در راه خدا، مرگِ تاجرانه است؛ یعنى مرگِ سودمحور است. واقعاً همین جور است. آن کسى که در راه خدا شهید نمی‌شود، این جانى را که به عاریت به ما سپرده‌اند، در راه خدا نمیدهد، بالاخره نمیتواند این را نگه دارد؛ خواهد داد؛ چه بهتر که این روغن …

سامان‌دهی؛ اتوکشی خاطرات یا ماله‌کاری نوستالوژی دهه‌ی شصت!؟

آقا ما نخواهیم قبور شهدا را سر و سامان دهید و دست از سر ما و مزار شهدایمان و خاطرات سال‌ها و روزها و شب‌هایمان بردارید، برویم که را ببینیم؟ ما نخواهیم کسی، بنیادی، متولی شهید و شهادتی یا هر ننه قمر دیگری، یکسان سازی نکند مزار خاطرات ما را خدمت کدام‌تان عارض شویم؟ ما …

ولیّ ِ خدا…

بعد آن طوفانی که مبشّر رحمت بود و آمده بود که بساط همه‌ی کیسه‌دوزان و اهل تزویر و ریا را از دور ِ دایره‌ی قبور شهداء بزداید، در هیر و ویر رتق و فتق مجدد امور و سامان‌دهی حال و قال، همه را جمع کرد توی اتاقک نگهبانی تا برای مراسم فردا توجیه‌شان کند. آفتاب‌سوخته، …

آن مرد در باران… خواهد آمد!

همه‌ی مردها آمدند در باران با نان یابی‌نان و بی‌باران اما سال‌هاست کلون خانه‌ی ما مشتاق دست پدارنه‌ایست که بکوبدش و من با شوق ِ تل‌انبار شده‌ی سال‌ها نبودنت، با مهری که هیچ‌کس نمی‌داند اندازه‌اش را در را و قبل‌تر از آن دلم را برایت باز کنم که داخلش شوی… همه‌ی این سال‌ها دلم به …

چون تو را نوح‌است کشتی‌بان ز طوفان غم‌مخور

این سال‌ها که امام‌مان رفته است و علم بر دوش ِ پیر ِ جوان‌دل ِ دیگری‌ست، این‌همه از امام گفته‌ایم و شنیده‌ایم و کم گفته‌ایم از ساکنِ ساده‌زیست حسینه ی محقر و ساده ی خیابان “فلسطین جنوبیِ” تهران که بعد امام نگذاشت سرگردان بمانیم و یک‌تنه ایستاد و نگذاشت امانت ِ امام به دست نااهلان …

سِرّ ِ مگو!

نمی‌دانم چرا همه راه به تو دارند الا منی که نزدیک‌ترین کس به تو ام. نزدیک‌ترین به عیار آدم های اینجا و نه حتما به عیاری که دست شماست. که اگر بود روزگار من و کار نیمه تمامی که سال‌هاست منتظر یک گوشه‌ی چشم و اذن شماست تا یومنا هذا لنگ نبود… حالا این‌ها را …

شبیه و شهید

هرکسی هرقدر اندک هم که شکل لب و دهن و دماغ و چشم و ابرویش یا لااقل یکی از این‌هاش شبیه تو باشد، یا از تو برایم بگوید و برای من تابلوئی از تو نقش کند، می‌تواند مرا به طرفه‌العینی هوائی کند. از منی که تو را ندیده‌ام و در این باید ِ دور ازانصاف، …

نقض عیش مکرر

بساط هندوانه و اصحاب هندوانه خور که جمع و جور شد، کج کردیم سمت مزار شهداء. لیله‌ی رغائب بود و بهانه‌ی در مزار بودن جور. تا پهن شدن بساط و قاچ شدن هندوانه‌ی زبان بسته، هرکدام‌ بچه‌ها رفتند سی ِ سنگ مزاری که باید می‌رفتند. او اما نرفت و ماند کنار بساط و وقتی چشم‌های …

خرم‌ها را خدا آزاد می‌کند!

هر سال وقتی تله‌ویزیون پر می‌شود از تصویر مسجد جامع و نماز شکر و صدای ماندگار مجری رادیو که می‌گوید: «شنوندگان عزیز! توجه فرمائید… شنوندگان عزیز! توجه فرمائید… خونین‌شهر! شهر ِ خون؛ آزاد شد…» من یاد تصویر نادیده و روایت شده ای از مردی می‌افتم که وقتی خبر را شنید، آن‌قدر خوش‌حال و خرّم شد …