شهیدانه

شخم در گل‌زار خاطرات ما؟! هیهات…

سی سال ِ پیش، “پدری” که تو باشی آستین همت بالا زدی و کاری کردی کارستان و برای “خـوی” که تا آن‌روز شهدایش هرکدام در یک گوشه از شهر آرام می‌گرفتند، آرام‌گاه اختصاصی بنا کردی و حتی از “عموحسن” شنیده‌ام که قبر چهارم از ردیف اول مزار شهدای شهر را به دست خود کندی و …

برای روز جوان؛ روز «علیِّ اکبرها… »

هر بار که از راه دور، به زیارت مرقد شهید جوانش می‌آید، وقتی پرده‌های اشک چشم‌های همیشه خیسش نازک‌تر شد و خوب که یک دل ِ سیر پسرش را دید، وقت رفتن همان‌جا، کنار بوسه‌ای که از عکس قاب گرفته و خاکی پسر می‌گیرد، دست به دعا بلند می‌کند و با غروری که مال کلام …

ما را به تو سـِرّی‌ست که کس محرم آن نیست…

روی کاشی‌های آبی حرم، مقابل باب شرقی که می‌رسی، به خط کوفی زیبائی نوشته: “باب الشهداء” و بالای آن، روی تابلوئی پرنور به خط نستعلیقِ زیباتری، سید ِ شهیدان به دلرباترین سلام، چنین خطاب شده که: « السلام علیک یا ابا الشهداء » تا مثل منی ذوق کند که “خون خدا” پدر “شهیدان” است و …

روز سوم شعبان در مدینه وهابی‌زده!

شب‌جمعه ۲۶ مرداد ۸۶ / سوم شعبان ۱۴۲۸ – – – – اینجا در مسجد النبی، قبل مغرب سفره‌هایی برای افطار پهن می‌کنند در قسمت غربی مسجد، همان جائیکه پیرمرد می‌گفت تازه بنا شده. اشربه‌اش از آب زمزم است و قهوه و چای و اطعمه‌اش خرما. وقت افطارشان مقارن است با وقت اذان اول یعنی …

مصطفا

از مصطفای چمران تا مصطفای احمدی‌روشن سی سال فاصله بود. مصطفای عارف ِ مسلح که شهید شاخص سال شصت بود و مصطفای دانشمند ِ عاشق که ذبیح عظیم سال نود. که هر دو زیر ظل ِ عَلَم عِلم قد برافراشته بودند و عِلم ِ عمل به عشق را در فیزیک ِ قوه‌ی مستتر بین ذره‌های …

طوبای محبت

نفس ِ حق ِ پیرمرد، رزق شب عیدمان بود انگار. نگاه گرم و دست‌های گرم‌تری داشت. و تو هرکار کردی نشد که نگاهت در او قفل نماند. و تو انگشت حیرت بر دهان ماندی از چرخش چرخ گردون، از بیست و هفتم رجب سال ِ فتنه تا مبعث سالی که ام‌سال باشد و بخت و …

مرگ ِ تاجرانه

بنده سال‌هاى پیش مکرر می‌گفتم که شهادت در راه خدا، مرگِ تاجرانه است؛ یعنى مرگِ سودمحور است. واقعاً همین جور است. آن کسى که در راه خدا شهید نمی‌شود، این جانى را که به عاریت به ما سپرده‌اند، در راه خدا نمیدهد، بالاخره نمیتواند این را نگه دارد؛ خواهد داد؛ چه بهتر که این روغن …

سامان‌دهی؛ اتوکشی خاطرات یا ماله‌کاری نوستالوژی دهه‌ی شصت!؟

آقا ما نخواهیم قبور شهدا را سر و سامان دهید و دست از سر ما و مزار شهدایمان و خاطرات سال‌ها و روزها و شب‌هایمان بردارید، برویم که را ببینیم؟ ما نخواهیم کسی، بنیادی، متولی شهید و شهادتی یا هر ننه قمر دیگری، یکسان سازی نکند مزار خاطرات ما را خدمت کدام‌تان عارض شویم؟ ما …

ولیّ ِ خدا…

بعد آن طوفانی که مبشّر رحمت بود و آمده بود که بساط همه‌ی کیسه‌دوزان و اهل تزویر و ریا را از دور ِ دایره‌ی قبور شهداء بزداید، در هیر و ویر رتق و فتق مجدد امور و سامان‌دهی حال و قال، همه را جمع کرد توی اتاقک نگهبانی تا برای مراسم فردا توجیه‌شان کند. آفتاب‌سوخته، …

آن مرد در باران… خواهد آمد!

همه‌ی مردها آمدند در باران با نان یابی‌نان و بی‌باران اما سال‌هاست کلون خانه‌ی ما مشتاق دست پدارنه‌ایست که بکوبدش و من با شوق ِ تل‌انبار شده‌ی سال‌ها نبودنت، با مهری که هیچ‌کس نمی‌داند اندازه‌اش را در را و قبل‌تر از آن دلم را برایت باز کنم که داخلش شوی… همه‌ی این سال‌ها دلم به …