از ساعتی که نشست شروع به ذکر مصیبت هائی کرد که می دانست تجربه شان کرده و می دانم کشیدنشان چقدر سخت است. می دانست می دانم ساعت دو ی ِ بعد از نصف شب، کج کردن سمت مزار شهداء یعنی چه و آشنایم با بغض سنگین شبانه ی در دل سیاهی شب، که فقط …
هر کسی به چیزی دل خوش است. او به یادداشت هائی که از سفرهای زیارتی اش برداشته بود. دفترچه اش را داد بخوانم. خواندن که نه! داد ورقش بزنم و نظرم را بگویم که آیا به رای من به درد چاپ می خورد یا نه؟ ورق زدم و زدم تا رسیدم به یادداشت آن شبی …
می رسم به این جا که می فرماید: أَیْنَ مَا تَکُونُواْ یَأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعاً * یعنی: هر کجا باشید، خدا همگی شما را میآورد (و جمع میکند). بعد جـــائی می خوانم: مراد از «همگی شما»، یاران قائم علیه السلام است در وقت ظهور. و فکر می کنم خدا که قیدی نگذاشته در نوع نفراتش …
در روزهای دهم (عاشورا) و یازدهم محرم سالی که انقلاب در آن به پیروزی رسید، پس از آن تظاهرات عظیم عاشورائی، خبری به مردم رسید. خبری تکان دهنده چون رعد که با ناباوری مردم همراه بود. در روز بیستم آذرماه ۵۷ مصادف با عاشورای حسینی، یک درجه دار به نام اسماعیل سلامت بخش و سرباز …
می گفت بعد نماز صبح چرتش گرفته. در گرگ و میش سحر و خلسه ی خوشایند خواب نیم بند ِ آن، دیده تو را و من را و نفر سوم مان را که نشسته ایم دور هم و بساط بگو و بخندمان به راه است. نگفت ولی فهمیدم حتی حسودی اش هم شده به خنده …
هر بار که به مناسبتی و کاری که در ظاهر هیچ ربط مستقیم و غیر مستقیمی به شما ندارند با دوستت بیرون می رویم، عهد وسط گردش شبانه و لذت از رانندگی در خیابان های آرام و بی سر و صدا و بی ترافیک، در بی ربط ترین نقطه ی شهر به شما، درست در …
این روزها این جا آنقدر شلوغ و پر حادثه و پر رفت و آمد است که نمی شود در گوشی با تو حرف زد. انگار این سرنوشت همه ی کلمات ِ بعد از این من است که باید! یک کنج خالی دلم بگذارمشان و مکتومشان کنم تا وقت معلوم و روز ِ موعود که مگر …
دی شب وقت پخش تکه ی هفدهم داستان شوق پرواز عباس بابائی، وقتی عباس، خجسته فر را بعد از اولین پرواز جنگی اش در آغوش کشید، کسی که بغل دستم نشسته بود و تا دلت بخواهد خیال پرداز است و ذهن قصه سازی دارد گفت: انگار او توئی و خجسته فر فلان دوستت! که هرجا …
از من می شنوید هر از گاهی – همیشه نه ها! فوق فوقش چند سال یک بار – برای کسی که دوستتان دارد و دوستش دارید طاقچه بالا بیائید. گیر و گورتان اتوماتیک رفع می شود! نشان به آن نشان که دی شب ناامید و بی حوصله و بی طاقت وقتی با مهدی رفتیم سراغ …
زنده گی جریان دارد! و در جریان بودنش خواستنی است. اما خیلی ها بی آن که بخواهند از گردونه ی زنده گی پرت می شوند… روزی هزار هزار آدم که سر دست می گیریمشان و پرت شدنشان را که مرگ می نامیم، به عزا می نشینیم! اما من آدم هائی را سراغ دارم که سال …