شهیدانه

چلّه

رسم است شب یلدا را کنار شب‌چره خوردن و لمباندن حلوا و پشمک و هندوانه، به نقل قصه و خواندن حافظ بگذرانند و اگر ذوقی بود و حالی، خوش بُود گر محک تاپماچا (چیستان) آید به میان و قدیم‌تر در آذربایجان ما رسم بود دیوان “فضولی” شاعرِ غزل‌سرا هم می‌آمد به میان و مردم آن …

از شمار دو چشم؛ یک تَن کم!

آخرین بار، پیرمرد را در حیاط سپاه دیدم. دو سه سال پیش. آن سالی که معاون شهردار بودم و آن‌روز برای شرکت در مراسم روز پاسدار رفته بودم آن‌جا. از آخرین باری که دیده بودمش خیلی می‌گذشت و گذشت سال‌ها، او را حسابی تکیده کرده بود و از همه‌ی هیبتی که داشت، یک پوست مانده …

کاغذِ آماده

ما ترک‌ها وقتی از بهبود مریضی ناامید باشیم و نخواهیم ناامیدی‌مان را به زبان بیاوریم و بگوئیم «امیدی به شفایش نیست»، در جواب این سوال که می‌پرسند «حال مریض چطورست؟» می‌گوئیم «آللاه ایکی شفادان بیرین وئرسین» یعنی خدا یکی از دو شفا را شامل حالش کند؛ یا شفای برخاستن از بستر بیماری و یا شفای …

بوی ماه مهر

دوباره بعد از ۱۹ سال، مهرماه برایم رنگِ درس و دانشگاه و اضطراب سر وقت رسیدن به کلاس و حاضر غائب شدن گرفت. وقتی در عصر پنج‌شنبه‌ای پائیزی که خورشید نهایت زورش را برای گرم کردن زمین و هوا می‌زد و نگفته معلوم بود طرفی نخواهد بست از این زور بی‌خودی که می‌زند و در …

قرآن نخوانید؛ لطفاً

سفرنامه نویسیِ امروزِ روز با سفرنامه نویسیِ ده بیست سال قبل تومنی صنار توفیر کرده است. قبل‌تر، امکانِ این‌همه نوشتن فراهم نبود که الان هست. هرطور که حساب کنی، تایپ کردن راحت‌تر و سریع‌تر از با قلم نوشتن است و با قلم نوشتن دفتر و دستک می‌خواهد و جائی برای نشستن و نور کافی برای …

وین سرِ شوریده باز آمد به سامان؛ غم مخور!

خداحافظی از کسی و جائی که دوستش داری، سخت‌ترین و ناممکن‌ترین کار عالم است. و امروز روز خداحافظی بود. روز وداع. و من هیچ‌وقت از این کلمه خوشم نیامده است که بوی تلخی و جدائی و دوری می‌دهد و چنگ می‌اندازد توی دلِ پر از تشویشِ آدم. هی از صبح می‌خواستم بروم حرم و هی …

عرفات

امروز که یک‌شنبه باشد، در ایران روز عرفه است و در عربستان یک روز بعدترش؛ یعنی عید قربان. و من مانده‌ام که این ریش درازهای دستار خال‌خالیِ قرمز به سرِ وهابی با این‌همه تکنولوژی که ارباب در اختیارشان گذاشته و می‌گذارد، چطورست که شعور استفاده از ابزارهای رصد هلال را ندارند و با فتوای چند …

جدال جنود عقل و عشق

روزهای آخرِ قبلِ رفتن است و هی از زمین و آسمان کارِ نیمه تمام می‌بارد روی سرت و هی باید تمرکز کنی و هی اضطراب می‌آید روی اضطراب و هی سیاهه‌ی کارهای نکرده‌ی قبل سفر پُر تر می‌شوند و هی داری دست و پا می‌زنی بین کارها و قرارها و هماهنگی‌های لازمِ قبلِ سفری اقلا …

کلمات مناسب

آن روزهای اولی که قطعه شهدای شهرمان ساخته شد، بازارِ شهادت گرم‌تر بود و ماه و هفته و حتا گاها روزی نبود که کسی به صورت اسامی شهدای مدفون در گلزار شهدای خوی اضافه نشود و در هشت سالی که جنگ مستقیم بر سر ایران‌مان بارید، هر روز و هر هفته و هر ماه و …

۶۰ تمام!

روی سنگ مزارت نوشته متولد هجدهم خرداد سال سی و هشتی. یعنی امروز سالگرد تولدت است. مادرت می‌گوید شبی که دنیا آمدی، صبحش عید قربان بود و برای تبرک ماه قربانی و حج، جلوی اسمت یک قربان گذاشتند و روی سجلی‌ای که برایت گرفتند نوشته شد؛ قربان‌علی. زدم روی یکی از این سایت‌هائی که تقویم …