رفیق همکاری داشتم که تا مدتها، باهم برمیگشتیم از محل کار. صمیمی بودیم. حرفمان با هم میخواند و فصل مشترک زیاد داشتیم باهم. حتا در سالهای دور، هم مدرسه هم بودیم و رفاقتمان برمیگردد به سالهای دبیرستان در دهه ۷۰. ساعت اداری که تمام میشد، سوار ماشین من، میآمدیم تا سر کوچهشان و وقتی میرسیدیم …
Month: فروردین ۱۳۹۹
همکار پیمانکاری داریم که حوزهی مسئولیتش دائم در حال تغییر منفیست. یعنی چه؟ یعنی محدودهای که برایش معین کرده بودند برای کاری که برایش تعریف شده، هر روز هی کوچک و کوچکتر میشود. پیمانکار که میگویم یعنی پیمانکار شهرداری و کارش نوعیست که هر از چندگاهی یک سر میآید ساختمان اداری سازمان ما و سری …
قبلا هم گفتم که روالمان این است که برای موارد مشکوک به کرونا، با خانوادهها وارد مذاکره میشویم که «یکی دو روز برای دفن متوفاتان صبر کنید تا نتیجه تست از مرکز استان بیاید» که مردم روزهی شکدار نگیرند و تکلیفشان با میتی که مانده روی دستشان معلوم باشد و نیز تکلیف ما که بدانیم …
نه که ما روئین تنیم و ویروس و باکتری و میکروب و گلوله و تیر و ترکش در ما اثر ندارد. نه! ما – یعنی من و همکارانم در سازمان- از روز اولی که این وبای نوین گریبان شهر و استان و کشور و دنیا را گرفت، توانستیم بین احتیاط و ترس، دیوار بکشیم و …
با خانهتکانی عیدِ هر سالش که از یکی دو ماه مانده به بهار شروع و در آخر زمستان تمام میشد، فرش و دیوار و مبل و منزلِ همیشه تمیزش را از نو گرد میگرفت، تا مهمانها وقتی برای عیددیدنی آمدند دیدنش، فرش و دیوار و مبل و منزلش برق بزنند مثل همیشه. هر سال تهِ …
من هم مثل شما فکر میکردم بعضی آیات قرآن، مربوط به وقایعی هستند که در گذشته اتفاق افتاده و علتش فهم ناقص و عقل ناقصتر بشر بوده و امروزِ روز، بعد از ۱۴۰۰ سال و از پس اینهمه پیشرفتها که در علم و فرهنگ و تمدن و روابط بشری بوجود آمده، دیگر ممکن نیست لنگهی …
عوامل و دوستانِ همکار، چه در بخش اداری و چه در محوطه، ساعت آمد و شد مرا میدانند و عادتهای روزمرهام را. مثلا میدانند که جای توقف ماشینم کجاست و دقیقا با چه زاویهی کجی پارکش میکنم. و میدانند الان قریب به چهل روزست بعد از وقت اداری یک سر میآیم قطعه شهدا و چرخی …
فروردین پارسال، مدیر یکی از دفترهای زیارتی زنگ زد که یک کاروان دارم برای اعیاد شعبانیه. حالش را داری ببریشان؟ نیکی بود و جای پرسیدنش نبود! فقط این را پرسیدم که جای خالی داری تو گروه یا تا بلغت الحلقومِ کاروان را پر کردهای؟ که از شانس، سه تا جای خالی داشت و قضا را …
