آن سالها تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم. معلم کلاس دوم ابتدائیمان که خدایش بیامرزد، تکلیف داده بود که روزنامه و مجله بخوانیم. و دورِ کلمههای خاصی مانند “برای” “ایران” و… خط بکشیم و مگر روزنامه و مجله مثل الان بود که فراوان باشد؟ باید روزنامه میخریدیم و کسی هم نبود که برایم روزنامه …
سیلی سپاه در دل تاریکی شب، روی سیاهِ عملههای تکفیری را به جهنم جاویدان خشم و عذاب الاهی برگرداند و آنها را جهنمی کرد؛ دستشان درد نکند و الاهی از سیدالشهداء عوض بگیریند که میگیرند انشاءالله. غیرت پاسدارهای خمینی، توقع ما را بالا برده. ما منتظر سیلیهای سختِ بعدیای هستیم که خواهید نواخت… .
امسال هشتمین سالی بود که رزقِ سیلِ اشکهائی که یک سال برای باریدنشان صبر و دعا میکنیم، داخل چهاردیواریهای فراخ خانهی حاج محمد پیشداد بود. مردی سن و سال دار و حسینچی. که سالی یکبار و در اشکآلودترین روز ممکن، گریهکنهای شهر را جمع میکند خانهاش برای استماع روضهی قتلگاه و غارت و تنور… و …
شب عاشورا، شهادتنامهی عشاق امضاء میشود. این را از شعری یاد گرفتهایم که سالهای سال، از قدیم و از خیلی قبلتر از اینکه من و مثل منها پا به دنیا بگذاریک و انیس مجالس عزای امام شهید بشویم، نوحهی سوزناکِ هیئتها بوده و هست و خواهد بود؛ امشب شهادت نامه عشاق امضاء میشود فردا ز …
امروز تاسوعا بود، روز ابالفضل. نوحهی امروز مال ابالفضل است و حماسهای که آفریده. طرف صبح، به رغم خستگی دیشب، بُن کن کردیم برویم هیئت. و مگر میشود خستگی دلیل نرفتن و جا ماندن باشد؟ آدم یک سال منتظر است تاسوعا بیاید و روضهی مکشوف بشنود. و نوحهی عُریانِ تاسوعا را مگر میشود روز دیگری …
بچهتر که بودم، حرف عشق و عاشقی که وسط میآمد، عشاق را با مو و زلف پریشان و قدِّ خمیده و در کنج خرابات تصویر میکردم که از عالم و آدم دورند و ربطی به زندگی و اجتماع مردم و مراودات روزانهی آدمها باهم ندارند. در همان ایام طفولیت، یکی دو تا شان را هم …
تا قبل از آن، اسمش را روی دیوانهای قطع جیبی که جلد گالینگور مشکی داشتند دیده بودم. همان کتابچههای کوچکی که پُرند از اشعار آئینی و هیئتی و هر مداح و نوحهخوانی چندتایش را دارد و مجلس را از روی شعرهای داخل آنها دست میگیرد و میچرخاند. تا یک روز خبر آمد که قرارست بیاید …
اصلش این بود که نمیخواستم تشییعش را بروم. نمیخواستم، چون دوست داشتم قبل از همه برسم سر خاک و در مزاری که تا دیروز نمادین بود و جسمش را در آغوش نداشت، مثل باقی شهدائی که قبل از این، فیض دفن و تلقینشان را داشتم، مناجات کنم و زیارت عاشورا بخوانم و تبرک بجویم در …
از هزار و چند شهید شهر، سی و هفت شهیدمان بیپیکرند. یعنی دلیل و شاهد و مدرکِ قطعیِ شهادتشان موجود و پیکر مقدسشان مفقود است. از این سی و هفت شهید، به غیر از سه خانواده که هیچوقت راضی نشدند قبول کنند فرزندشان به شهادت رسیده و هنوز چشم انتظار برگشتن رزمندهشان از جنگ هشت …
سه بار دیدمش. فقط سه بار. بار اول، دو سال پیش در مراسم رونمائی از کتابی که برای شهید مدافع حرم حامد جوانی علیه الرحمه نوشته بودم و او آمده بود و تواضع کرد و کنارم ایستاد و ناخوشی امانش را بریده بود و نا نداشت اما بریده بریده، حرف زد و تقدیر کرد و …