سنی از او گذشته. دیگر تاب سر پا نماز خواندن را ندارد. حتا توانِ جابهجا کردنِ صندلیِ مخصوصِ نمازش را. بینِ دو نمازِ ظهر و عصر، نیمخیز شد تا صندلیاش را برگردانند سمت صفهای نماز و دست برد و از جیب کتش دفترچهای را درآورد که میگفت؛ سال به سال قطورتر میشود! از علمای سابقی …
هر بار که دم افطار و هنگامِ زمزمهی زیر لبِ دعای قبل گشودن روزه میرسم به آن فقرهاش که میخواهد از خدا که رزقِ حجِ بیتالحرامش را روزی کند و یادِ پارسال میافتم که چه ذوقی داشتم آنوقتی که به اینجای دعا میرسیدم و غرور برم میداشت که به ارادهی خدا چند ماه دیگر لباس …
تقصیر از من است که حتا نگاههایتان جفتِ هم است؟ تقصیر من است لبخندی که میزنی، لنگهی تبسمِ اوست؟ تقصیر ِ دلِ ناماندگار ِ بیدرمانِ من است؟
میارزید تعقیب آن یار خوش خرامی که محلت نمیگذارد و نگذاشت و پا تند کردنهایش و مداومتت و از دامت رهیدن و غیب شدنش به؛ زنده شدن خاطرات روزگار جوانیات و اشتباهاتی که سخت شیرینت بودند…؟!
از آنروز که نیستی غالبِ هستیات شد؛ از تهران از کولر از بادِ خنکِ ممزوج به بوی پوشال از گرمای بعدازظهرهای دراز از تابشِ ساقههای مستقیم اشعهی آفتابِ نیمروز روی چنارهای کهنسال از سنگفرش خیابانهای پر ازدحام و از هر چیز ترش مزهی با طعمِ گَس بدم میآید!
سحری خنک در لابلای روزهای زمستان سال نود، وقتی هنوز افتاب فرشِ سایهاش را به سر ساکنین شهر نگسترده بود و کار و سر آغاز روزِ نو تازه داشت در خیابانهای قسمت مدرن شهر جوانه میزد، اتوبوس خزید توی کوچهی تنگی که باز میشد به ترمینالی قدیمی و دراندشت و با استقبال نسیم سحری، قدم …
در این کویر حیرت دلم عجیب هوای ظهر گرم عرفات و سپید جامهگانِ مُحرم و مهیای حضور کرده… و تو مگر نفرمودی که؛ و سُبُلَ الراغِبینَ الیکَ شارِعَه؟!
اردیبهشت مرا یاد مشهدِ خلوت و شبهای خنکی میاندازد و حسرتی هر ساله که همقدمم شوی و تو هیچ سال با من به پابوس نیامدی… اردیبهشت یعنی بوی کتاب و نمایشگاه و مشهدِ قاچاقیِ یکی دو ساعته در فاصلهی میلیمتری پروازِ رفت در دلِ سیاهی شب و ذخیرهی جا در طیارهی سحرگاهیِ برگشت و قراری …
بوی شبهای بهار در شهر فقط از پسِ دیوارهای کاهگِلیِ کوچه پس کوچههای قدیمی میتراود و بس. گذار شبانه از کوچههای تنگ و تاریک که دلشان تنها به قاعدهی عبور پیادهگان فراخ است و مجالی برای اسباب نقلیهی مدرن نیست و ردی از صدای اگزوز و بوق در آن رسوخ نکرده، نعمتیست مهیا و منحصر …
محل قرارت دل کتابخانهای باشد پر و پیمان از ادبیات کلاسیک و رمان و فلسفه و شعر و کتب قطور دائرهالمعارف و کلی جزوهی دستنویس و کاغذ مستعمل و یک رو سفیدِ قابل استفاده برای پرینت نسخهی نمونهخوانی و در بعد از ظهر کسل کنندهی آذر و در ابرناکی هوا و سوز ملایمِ مبشرِ زمستان …