این یکی دیگر نوبر بود. حضرتی از حضرات تصمیمگیر و تصمیمساز مدیریت شهری در دورهی قبلی که به قوهی عکسهای تو دل برو و شعارهای توخالی و وعدههای انتخاباتی رفته بود در پارلمان شهری و خدا کمک کرد و این دوره رأی نیاورد و به معنی واقعیِ کلمه، شورا را از دست او آزاد کرد …
ما ترکها وقتی از بهبود مریضی ناامید باشیم و نخواهیم ناامیدیمان را به زبان بیاوریم و بگوئیم «امیدی به شفایش نیست»، در جواب این سوال که میپرسند «حال مریض چطورست؟» میگوئیم «آللاه ایکی شفادان بیرین وئرسین» یعنی خدا یکی از دو شفا را شامل حالش کند؛ یا شفای برخاستن از بستر بیماری و یا شفای …
از همه منافع مرزی بودن شهرمان، نصیب سازمان ما مجهولالهویههائی است که توی کوه و کمرِ نوار مرزی حین عبور غیرمجاز پایشان سُر میخورد و با سَر میروند ته دره و تا برفها آب شوند مهمان یخ و قندیلهای درهاند و بهار که رسید و برفها که آب شد، اگر چیزی ازشان مانده باشد و …
در تقسیم بندی مشاغلی که بیمه برایشان رد میشود، شغل عادی داریم و شغلِ سخت و زیانآور. یعنی اگر محیط کارَت پر از تنش و استرس یا سر و صدا و آلایندگی بهداشتی و روانی باشد، بیمهات در ردهی مشاغل سخت و زیانآور رد میشود و بیست سال خدمتت سی سال حساب میشود و زودتر …
خیلی اوقات، افراد را با لباسشان در ذهن ثبت میکنیم و اگر آنها را در لباسی غیر آنچه ایشان را همیشه در آن دیدهایم ببینیم، بجا نمیآوریم. مثلا خانمی که همیشه چادر میپوشد را اگر روزی بدون چادر با لباسی مکشوف ببینیم یا آخوندی را در لباسی غیر لباس آخوندی و یا نظامیای را در …
برای شکستن فضای خشنی که در قبرستان داریم، لازمست هر از گاهی به بهانهای سور بدهیم یا بگیریم و یا کاری کنیم کسی مجبور به سور دادن شود و دورهمی داشته باشیم و ساعتی به نشاط و خنده برگزار شود. این مجبور به سور دادن شامل طیف وسیعی از اتفاقات و پیشآمدهای خواسته و ناخواسته …
میشناختمش. رفیق پدرم و خیلی از جبهه دیدههای شهر بود. مردی که عین شغلش بود. ساکت و سر به زیر با چشمهائی نافذ و نگاهی گرم. از آنهائی که خنده و گریه و سرفه و سلام و نشست و برخاستشان حساب دارد و میدانند کجا باید سرفه کرد و کجا باید خندید و کجا باید …
آقای دکتر که کت و شلوار مشکی و پیراهن رنگ روشن به تن و برق در نگاهش داشت، قرار بود زبان بهمان تدریس کند. بعدِ قریب به ۱۵ سال که از آخرین واحد زبان انگلیسیای که پاس کرده بودیم میگذشت. عرقِ خوف از شش سوراخمان شُر و شُر جاری بود که آمد تو. مرد میانسالِ …
دوباره بعد از ۱۹ سال، مهرماه برایم رنگِ درس و دانشگاه و اضطراب سر وقت رسیدن به کلاس و حاضر غائب شدن گرفت. وقتی در عصر پنجشنبهای پائیزی که خورشید نهایت زورش را برای گرم کردن زمین و هوا میزد و نگفته معلوم بود طرفی نخواهد بست از این زور بیخودی که میزند و در …
سفرنامه نویسیِ امروزِ روز با سفرنامه نویسیِ ده بیست سال قبل تومنی صنار توفیر کرده است. قبلتر، امکانِ اینهمه نوشتن فراهم نبود که الان هست. هرطور که حساب کنی، تایپ کردن راحتتر و سریعتر از با قلم نوشتن است و با قلم نوشتن دفتر و دستک میخواهد و جائی برای نشستن و نور کافی برای …
