روزمره‌ها

لاشه؛ روایت دیگری از روزمرگی‌های یک مدیر روزمره!

سر و کله زدن با کسانی که خود را حق به جانب‌ترین آدم‌های روی زمین می‌دانند و هر کس که پشت هر میزی نشسته را لائق رذیلانه‌ترین خصائص و خصائل بشری، شاید یکی از سخت‌ترین کارهای عالم باشد. سخت‌تر از آن، قضاوت بین طرفین دعواهائی است که با پا درمیانی و ریش سفیدی و کلانتری …

سلام؛ روایت دیگری از روزمره‌گی‌های یک مدیر روزمره

آموخته‌ام که؛ وقتی اربابِ رجوعی تلفن می‌کند و بی‌آن‌که ادبِ سلام دادن داشته باشد، زبان به گله و شکوه و شکایت می‌گشاید، درخواستی خواهد کرد از جنسِ نق و بدعنقی و دعوا و نتیجه‌ای نخواهد گرفت الا برآورده نشدنِ عرض حالی که دارد. آموخته‌ام که سلام، فقط از کلام کسانی جاری می‌شود که می‌دانند خواهش‌شان …

گــَردِ سُمِ خـَرانِ شما نیز بگذرد!

وقتی قبای ریاست بر تن کسی اندازه نباشد، مرور زمان تنِ او را بزرگ و قدِ آن قبا و قبا را کوچک و اندازه‌ی تنِ او نمی‌کند. به عبارت به‌تر، لقمه باید اندازه‌ی دهن آدم باشد که آدم بتواند ببلعدش! یا این‌که؛ نباید زیر بارِ کاری بروی که توان انجامش را نداری و نداشته‌ای و …

معشوقه به عاریت نداده‌ست کسی!

دو سال و اندی قبل، وقتی به جهت کار غیرمترقبه‌ای تهران بودم و علاف و منتظر در ضلع جنوب‌ِشرقی میدان انقلاب که تا دوستی بیاید سر قرار و برویم پیِ آن کارِ غیرمترقبه‌ی فوری و فوتی، از سر بی‌کاری گز می‌کردم کتاب‌فروشی‌های آن حوالی را که “جانستان کابلستان” رضای امیرخانی را دیدم. یکی دو ماه …

ای دست‌هایت آرزوی دستهایم…

ای پیش‌پروازِ کبوترهای زخمی بابای مفقود الاثر! بابای زخمی! ‘ دور از تو سهمِ دختر از این هفته هم پَـر پس کِی؟ کِی از حال و هوای خانه غم پَـر؟ ‘ تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی یک قابِ چوبی روی دستِ میخ بودی ‘ توی کتابم هر چه “بابا آب می‌داد” مادر نشانم …

مرد قانون

همان عادلِ سال‌های تبریز بود با همان یونی‌فرمِ سفیدِ مخصوص افسرانِ راه‌نمائی و رانندگی با همان رقص مدام دست‌ها در شعاعی از اطراف سر و سینه‌اش با همان موهای حنائیِ شانه شده‌ی نیم مجعد. فقط در این ده دوازده سال که ندیده بودمش، چهار پنج درجه به درجاتِ ستوانی‌اش اضافه شده بود و تک و …

من شر الوسواس الخناس…

تا سردار سر آستین‌هایش را بزند پائین و با دست‌هائی که هنوز آبِ وضو از آن‌ها چکان بود سجاده‌اش را باز کند و اذان را به اقامه و اقامه را به قد قامت الصلوه برساند و تکبیر بگوید، محو ردیف‌های نامنظمِ کتاب‌هائی بودم که معلوم بود دست‌چین شده‌اند برای دم دست بودن و جلوی چشم …

کارگران مشغول کارند!؟؛ روایت دیگری از روزمره‌گی‌های یک مدیر روزمره

( این نوشته، سر بی‌موئی است که تراشیدنش هیچ ایماء و اشاره‌ای به هیچ مخاطب و قرینه‌ی خاصی ندارد.) نیروهای خدماتی ادارات و شرکت‌های دولتی به دو قسمت کلی تقسیم می‌شوند؛ رسمی و قراردادی قِسم رسمی آن‌ها که این‌روزها نسل‌شان رو به انقراض و بازنشستگی است، مردمانی‌اند سیگاری، عبوس، طلب‌کار از عالم و آدم و …

عبـــــاس؛ روایت دیگری از آدم‌های خوب شهر

سؤالش بی‌خود بود؛ “حاجی راستی چرا نمی‌ری سوریه برای دفاع از حرم؟ بچه‌ها دارند اسم می‌نویسند!” و انگار آتش افتاده باشد به جان حاج عباس و گـُر گرفته باشد و دردِ دلش عین زخم کهنه‌ای که خون رویش به نازکی شترک بسته باشد، باز شود و غم همه‌ی مساحت چشم‌های سیاهش را بگیرد و در …

دیدار

در این‌که دیدار با خانواده‌ی شهداء وظیفه است و بیش‌تر اوقات از آن غفلت می‌شود، بحثی نیست. در این‌که دیدار با بازمانده‌گان یک شهید، می‌تواند قوتِ قلبِ داغ‌داری باشد که زخمِ عمیقِ شهید از دست داده را تسلی باشد هم حرفی نیست. اما، بعد این‌همه سال و این‌همه دیدار، هنوز وقتِ آن نرسیده که یاد …