سلام نمازش را که داد، خیز برداشت سمت مُهر و پیشانی گذاشت روی زمین و با شانههائی که از تکان تکان خوردنشان معلوم بود دلِ پیرمرد پُر از درد است و دستِ خالی آورده و چشم امید و هزار حاجت و شوق اجابت، بیآنکه متوجه دور و برش باشد شروع کرد به خواندن نامِ خدا …
۳۰ را که رد کنی، ظرفِ نصیحتدانت پُر میشود. طوریکه پیش پا افتادهترین نصایح دوستانه و مشفقانه را برنتابی و حالِ هجومی و گارد دفاعت را بستهتر خوش داشته باشی. ۳۰ را که رد کنی، خاصه اگر چند ورق کتاب هم خوانده باشی، از دماغِ فیل افتادهترین فردی میشوی که خورشید به او سایه افکنده …
پارسالِ قمری همین موقعها، ده روز دیرتر از تقویمِ شمسیِ جاری، در روزهای معتدل اردیبهشتی وقتی از شرارهی آفتابِ اردیبهشت و بادِ وزانی که توأمان آفتابسوزمان کرد و بعدِ چند روز و نصفی کارِ بیانقطاع در تپهای که از آن تاریخ به نام شهداء خوانده شد، در روزهای منتهی به فاطمیهی دومِ ۹۱، خانهای ساختیم …
دو بار خواستم و شمارهاش را نداد. خودش را زده بود ناشنیدن. انگار که داشتن تلفنش امتیازی باشد که هرکس لائق کسب آن نیست. دم رفتن ولی وقتی شنید کجا کار میکنم و یک لحظه ظنین شد شاید روزی جائی کارش لنگ سفارشی از سمت من باشد، بیآنکه آن دو بار نشنیدن را به روی …
ریقو و مردنی. عینهو نیِ قلیانی که از دو سو کشیده باشندش. با پیراهنی رنگ به رنگ و پر از الوانِ جیغ که از تنگی کم مانده بود از قفا چاک بخورد. آمده بود پیِ پیگیری کاری که دو به شک بود بابت انجامش مبلغی خواهد سُلفید یا نه. و نگران که اگر مبلغ ارائهی …
نوروز یعنی؛ بوی خوشِ شببوهای به ردیف کاشته شده در امتداد بلوار شبهای خلوت و خنک و قدمزدنهای آرام زیر نور چراغهای زنبوری سبُکی بیبدیل پس از کندن رخت زمستان و نو جامه شدن و نو شدن سیر در لابلای بوتههائی که فقط در فروردین گل میکنند و رایحهی خوش یاس و جشنوارهی شکوفههای رنگ …
تعطیلات تمام شد. اولین زنگ انشای بعدِ شنبهی بازگشائی، معلمها سر زنگ انشاء خواهند خواست که بنویسیم؛ تعطیلات خود را چهگونه گذراندیم؟ و ما مثل هر سال و مثل همیشه، بی ذرهای تغییر در جواب همیشهگی و هرساله، با عذرِ بیجای تقصیر و با شرمی که در حضورت داریم و با سری افکنده به زیر، …
کار خدا همیشه روی حساب و کتاب است! گیریم تو نفهمی بیخوابی نصف شبانه و سحرخیزیِ غیر معمولِ سحرانه از چه روست و به چه کارت خواهد آمد؟ صبرت را که به کمک بگیری، خواهی فهمید خدا ساختار سنگین خواب تو را چرا و برای چه کاری مختل کرده بود و خواهی فهمید این اختلال …
در کجای کتاب خدا نوشته که روز سیزدهم از بهار را باید! به هر طریق ممکن و غیر ممکن و با دم و دستگاه و اهل و عیال و دوست و آشنا، از شهر بیرون زد و نهار را کوفتهی تبریزی خورد و تا شب به شهر برنگشت؟ حیفِ شهرِ خلوت و کوچه پس کوچههای …
الهی! تو را بابت لطف بیمنتهائی که با حلول “جمهوری اسلامی” بر ما و بر دنیا تابیدی، برای ثانیه به ثانیهی لحظههائی که در اتمسفر انقلاب آسمانی امام نفس کشیدهایم، برای تک به تک قربانیهای گلگون کفنی که خون و مال و جان و هست و نیستشان را پذیرفتی و ملت ما را خلعتِ سعادت …
