به عوض خیلی دیگر از همکاران که اسمشان در لیست قبولیهای آزمون اخیرِ سازمان نیست و دچار دلهُره و یأس و ناامیدیاند، اسم و تفضیلاتِ ایشان هم جزءِ قبولیهای آزمون استان و شهر خودمان است و هم لایِ قبولیهای استان هرمزگان. اسمش را میخواهی بگذار شانس و بخت و اقبال، یا هر سبک و صناعت …
همان غلامِ سالهای سابق بود. با سیبیلِ تُنُکِ آنکارد شده و ریش سه تیغ اصلاح شده و لباسِ یکدست مشکی و کفشِ پاشنه خوابیدهی واکس خوردهی براق. عشقش هم همان عشق سالهای سابق بود. محبِ فاطمه و والهی ایامِ فاطمیه. آمده بود پیِ کاری برای تدارک ایام فاطمیه که بعدِ “سیزده” شروع میشود. پرسیدم: غلام! …
بودنت باورم داد میشود بعدِ اینهمه اتفاق ریز و درشت به زندهگی و جریانِ سیالِ بودن امیدوار بود… . غرض اینکه؛ ما را به سخت جانیِ خود، این گمان نبود!
فرماندهشان سپرده بود: مرخصی که میروید، بروید دیدار خانوادهی شهداء. سرِ همین وقتی از منطقه برمیگشت، لباس عوض میکرد و قبل از همه میآمد خانهی دخترعمویش که تازهگیها شوهرش شهید شده بود. چهار زانو مینشست کنج اتاق و سرش را میانداخت پائین و حال و احوال میکرد و از کم و کسریها میپرسید و از …
خریدن کت و شلوار صد هزار تومانی برای مثلِ او که در ضرب و تقسیم مخارج روزمرهاش درجا میزند، دو ماه مقدمه و پرسوجو و سبک و سنگین دارد و روز خرید، او نه آن است که توانا باشد صد تومان را یکجا کارت بکشد و کت و شلوار را در کاور تحویل بگیرد و …
نصف شب بود که زنگ زد. مثل همیشهی خدا که آخر شبها سرش خلوت میشود و یادش میافتد کسی اینجا منتظرش است و آمد که هم را ببینیم. همین دیدارهای نصف شبانه با اهل دلی که او باشد، ولو ساعتِ دو از نیمهی شب گذشته هم غنیمتی است و میشود حرف شنید و حرف آموخت …
ارواح بندهگان خوبِ خدا بعد از رها شدن از قید مادیات توانائیهای بیشتری دارند؛ دعا میکنند، دستگیری میکنند، هدایت میکنند… ان شا الله برکات آقای خوشوقت هم برای ما استمرار داشته باشد… – – – – حضرت آقا. بیت مرحوم آیتالله خوشوقت +
چشمهایش جائی را نمیدید. ولی میگفتند هر ترم شاگرد اول کلاس میشود. از روستائی در دوردستِ شهر، با رفیقی که همیشهی خدا دستش را در بازوی او میانداخت، آمده بودند شهر که لیسانس و فوق لیسانس و دکترای کشاورزی بگیرند و برگردند به همان روستای دوردست و زنگار کشت و زرعِ سنتی از روی روستایشان …
میگفتند کمر ننه حسن از وقتی خبر شهادت پسرش را شنید خم شد. پیرزن با آن دامن گلدار بلند و چوبی که جای عصا دست میگرفت و چهرهی آفتاب سوختهاش و خطوط عمیق صورت و پیشانیاش، مهربان و صبور و امیدوار، با آن قامتِ دو تا ایستاد پشت پسرِ پسرش و به ناز او چرخید …
اسمش برازندهی مرامیست که دارد؛ غلامعباس! پیرغلام دربار حسین است و موی سر و ریش را در راهِ محبتِ حسین سپید کرده. هر جا کار خیری بوده، پیشقدم بوده و هر قدمِ خیری که برداشته با قصدِ قربت است. حاج غلامعباس که موذنِ جماعتِ صبح و ظهر و شب است و مداح و کمیل خوانِ …