ما کجای داستان تو ایستادهایم؟ نقش ما در قصهی تو چیست؟ از کجا وارد صحنهمان میکنی؟ اصلن در کتاب قطور داستان تو جائی برای مثل من و مائی هست؟ کاری برای مثل من و مائی کنار گذاشتهای؟ دلممان را خوش بکنیم که روزی امری از ناحیه تو فرو برسد و کاری از دستگاه تو به …
نه به انتظار |یار|ی نه ز “یار” انتظاری…
بسم رب الشهداء و الصدیقین. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا + گفتهاند از تو بگویم. از تو! از تو که به وسعت دریائی و من باید با از توگفتن، بحری را در کوزه کنم و این ناشدنیترین کار عالم و شیرینترین رویای من است… بگذار اول از یادت بگویم. یادت هست آن روزی که جنگ …
مثل همیشه که طرحی افتتاح شود و یا آدم ویژهای با جیب پر پول و بودجه میهمان شهر باشد، سؤالات بیتمامش شروع میشود و مفتتر از گوش و مخ ما کجاست که کار بگیرد و جوانب طرح را زیر و رو کند و تهش را ختم به این سؤال همیشهگی کند که با افتتاح این …
هر بار که هر پردهای را میگشایم هر سلامی که به گرمی نثار من میشود و هر دستی که به گرمی دستم را میفشارد هر تخفیفی که شامل حالم میشود از هر کس که مرا به نام تو میخواند هر حاشیهی امنی که دارم و داشتهام همه و همه رد مبارک میراث جاوید اسم بزرگ …
زلزله که آمد، شنیدم قصهی پیرزنی را که از هول ِ بلا هشت شبانه روز خواب به چشمش نیامد و اضطراب آنقدر بود که اطرافیان و اطباء چاره این دیدند که شده ولو یک شب برود و در جوار شهیدش بخوابد. زلزله که آمد، دیدم حکایت پیرزنی را که پس از هشت روز بلای بیخوابی، …
الهی فرمودی و یک ماه لب فرو بستیم از طعام و از شراب حالا عید شده و فرمودهای | یک ساع | از قوت غالبمان فطریهی عید بدهیم که طاعتمان مقبول و روزهمان منظور نظر گردد. زکات از قوت غالب خوراکیها برای یک ماه نخوردن اگر واجب است زکات دل فروبستن از دیدار یار آشنا …
الهی؛ از زلزلهای که فرستادی و تکانی که در جان و روح و جسممان در شب رویائی لیلۀ قدر دادی، بر میآمد که خبری در راه است. چه آنکه خود فرمودهای: اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها… + و ما در پس دهشت عظیم زلزلهی سختی که بلا بود و به قاعدهی لطف …
برادر شهیدم! این شانزده شبی که نشستهام پای سفرهی حضرت رحمان و از روزی بیمنتهای او، روزهام را افطار کردهام، هیچ کدام گواراتر از رزقی نبود که در شامگاه شانزدهمین فصل میهمانی، در جوار تو نصیبم شد و بعدتر بود که فهمیدم: هیچ کار دنیا بیحساب نیست و تقدیر این بود که افطار شانزدهم و …
اسمم توی لیست افسری بود که میگفتند محال است کسی را زیر پنج بار “قبول” کند. و آنقدر سختگیر است که آزمون خانمها را نمیدهند دست او و کار کسی که امتحانش را او بگیرد با کرامالکاتبین است و … حالا افسر سختگیر آزمون که بلیط ما به نام او در آمدهبود، ایستاده بود زیر …
