ذکر

به استقبال ماه خدا؛ ماه دعا

“آقاجان! مثل اینکه بوی ماه مبارک می‌آید. آقاجان! من که از بس گناه کرده‌ام، دیگر شامّه‌ام هیچ چیز را استشمام نمی‌کند و متوجّه نمی‌شوم. اولیاء خدا هرچه داشت ماه مبارک نزدیک می‌شد، حالشان، حال عاشق‌ها و مجانین می‌شد. اصلاً در یک حال و وضع دیگر، در یک صفای دیگر و گویی در یک طرب خاص …

زیارت

بعد از جلسه، وقتی هنوز عرقِ اداره‌ی دو ساعت هیئت را از سر و رویش نگرفته بود، چائیِ پررنگِ لب ریزش را ریخت توی نعلبکی تا خنک شود و دید جوانک را که به احترام و تواضع و خجلت روبه‌رویش ایستاده و منتظرست تا او از دور و بری‌ها فارغ شود و نگاهش به نگاه …

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم!

با این‌که دیگر سال‌هاست پوتین پا نمی‌کند، هنوز روی کفش‌هایش یک لایه‌ی نازک از خاک و خل را دارد. در شصت سالگی، وقتی که وقت پارک گردی و قدم زدنِ عصرانه و خواندنِ صفحه‌ی حوادثِ روزنامه‌هایش است، جای همه‌ی ترفندهای هم‌سن و سال‌هایش برای گذر زمان، وقت کم می‌آورد. هر بار که در این‌سال‌ها دیدمش، …

یا الله و یا رحمان…

«مرحوم آقای بهجت (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) می‌فرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک». ممکن بود یک اشکال مُقدّری وجود داشته باشد، ایشان به آن‌هم جواب می‌داد. ممکن بود کسی بگوید وقتی می‌گوئیم «ثبت قلبی علی دینک»، ما که دین‌مان درست است، منطقی است، مستحکم است، …

بد است خاطراتِ آدم از یادش برود؛ بد است!

کاش آن غرور و عُجب و نخوتِ جمع شده در دماغش آن‌قدر باد نمی‌کرد که یادش برود هم‌این شش هفت سالِ قبل بود که به هزار دوز و دغل، زمین و آسمانِ خدا را به هم دوخت تا مگر به عنوانِ مأمورِ خدماتیِ روزمزد در شعبه‌ی دستِ چندمِ تشکیلاتِ عریض و طویلی که الان مسئول …

غفلت

می‌گفت: شیطان به هر شیطنتی که بلد شده، شب و روز و وقت و بی‌وقت مترصد دزدی از اولاد بنی‌آدم است و می‌گفت: او – که لعن و نفرین خدا بر او باد – دزدی‌ست که نه در دل سیاه شب و نه در خفاء و خلوت که در عیان و جلوت مال و متاع …

تماشاگر راز

تو را اول بار یکی دو سال بعد از شهادتت شناختم. روایتت را – روایتِ فتح‌ات- قبل‌تر اما شناخته بودم؛ با آن موسیقی ملایمِ حماسی و هشدار آلودی که راه به راه وسط سکانس‌های مستندت می‌فرستادی و اول و آخر برنامه می‌شنیدیمش. سیدمهدی اما یکی دو سال پشت بند شهادتت عکسی از تو به من …

کار ام‌روز به فردا مگذار

حرف من که نیست خدا خودش نهیبمان داده که؛ هرگز به کاری که قصد انجام آن‌را داری مگو که فردا انجامش خواهم داد… . + و یا بقول خواجه: حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت ام‌روز به فردا فکنم

بوی عیدی…

آموختم که؛ سمتِ تغییر در عالم از نیستی به هستی است. از شب است به روز از ظلمت است به نور از جماد است به حیات از عدم است به وجود از زمستان است به بهار و بار و برگ و شکوفه و جوانه شکوفه و جوانه و بهار در راه است… . فردا در …