از روزی که کاروانیان فیشِ ثبت نام به دست میآیند دفتر خدمات حج و زیارت تا روزی که با سلام و صلوات و از زیر قرآن رد شوند و سوار طیاره، راهی شوند، کمِ کمش پنج ماه فاصله است و این فرصت پنج ماهه برای آموزش مناسک و احکام و مناسبات حج کافیست و به …
خیلی سال قبل یکی از رفقای طلبهی اهل درد و عامل به وظیفه، از سر دغدغهای که داشت میگفت بهزیستی پسر بچههائی که در شهر دچار یتیمی و یا بدسرپرستی میشوند را به خاطر نبودن مرکزی برای نگهداری از ایشان، منتقل میکند به یکی از شهرهای سُنی نشین جنوب استان و پسران دچار، در فضای …
محمدحسین پسر قلی، از قدیمیهای شهر و از معلمهائی که نصف هم سن و سالهای ما، یا در دبیرستان شاگردش شدهاند و یا در دروس عمومی دانشگاه. مرد پیرسال و موسفید کردهی محترمی که تابستان و زمستان، کت و شلوارِ اتوکشیدهی جنتلمنی تنش هست و کفش واکس زدهی چرم خالص به پا و سر و …
پدربزرگم، که خدایش بحق این ایام و بحق اخلاصی که در عمل داشت غریق رحمتش کند، عادتش بود عید که میشد، یک طبق شیرینی گلمحمدی از قنادی مجاور مغازهاش میخرید و میگذاشت روی چهارپایهای جلوی دکان در پیادهرو که آیندگان و روندگان دهنشان را شیرین نکرده نروند از مقابل نجاریش. عیدهایش هم فقط مختص اعیاد …
امروز که ۲۶ روز گذشته از ماه مبارک باشد، سرازیریِ اتمامِ شمارهها تا رسیدن عید دارد به نهایت سرعتش نزدیک میشود و مردمان – چه آنها که روزه میدارند و بیشتر از روزهدارها، روزهخوارها- منتظرالعید و منتظرالحلولِ ماهِ نو اند. یک پای ثابت دعاهای ماه مبارک، خواستن توفیق حج در سالجاریست. و نه فقط برای …
هر سفر حجی که پیش میآید، دوره میافتم به دوره کردن کتابهائی که دارم و دوره میافتم به خریدن و انباشتن کتابهائی که ندارم و به حج مرتبطند. سالها پیش وقتی هنوز همشهری داستان را دوستان دورهی فعلی شواری شهر تهران، به پول نفروخته بودند و هنوز سردبیرش نفیسه مرشدزادهی کار بلد بود، در شمارهای …
عربها به آبِ میوه میگویند عَصیر. یعنی که عصاره. به انار هم میگویند رُمّان. و سرجمع آب انار میشود؛ عَصیر الرُمّان و در محاوره که سر و ته کلمات زده میشوند آب انار را روی تابلوی آبمیوه فروشی مینویسند «عصیر رمان» و چون تشدید نمیگذارند معمولا بالای حروف مُشَدّدِه، رُمّان را رُمان میخوانیم و این …
همهی ما رفتارهای عمومی و خصوصی داریم. لباس بیرونی و اندرونی داریم. لباسهای مخصوص مجالس عمومی که رسمی و شق و رق و اتو کشیدهاند و لباسهائی برای راحتیِ منزل و لم دادن که هر کدام بجای خودش لازمند و هیچکدام جای آن دیگری را نمیدهند. نمیشود با لباس ورزشی به مجلس عروسی رفت و …
حکایت بلائی که سر همسایگان فریب خوردهی شرقی میآید را تا آنجا که جسم بیجانشان از دل کوه و کمر به سردخانه سازمان منتقل میشود را گفتیم و از اینجا به بعد، داستان دو شقه میشود. یک شقهاش آنها که اوراق هویتی ندارند و قابل شناسائی نیستند که برابر قانون باید منتقل شوند به مرکز …
نقاشی چهرهی صادق برای نشستن روی جلد کتاب که از زیرِ دست طراح بیرون آمد، روزهای اول اسفند بود. حوالی روز مادر. طرح را فرستادم برای مادر شهید که ببیند و اگر پسندید باقی کارهای طراحی جلد و چاپ را انجام بدهیم. حاج خانم عکس را که دیدند چنان ابراز لطفی کردند که هنوز شیرینیِ …
