ما نسل سومیهای انقلاب بودیم. نسلی که خردسالیش را با امام و سالهای اول انقلاب سپری کرد و جنگ را با نگاه کودکانه دید و رفتن امام را هم. امام برای ما عبارت بود از پیرمردی نورانی که همیشهی خدا در جماران بود. که وقت حرف زدن، آرام و متین چشم به زمین میدوخت. که …
سید اولاد پیغمبر بود و میگفت سابق بر این، از آن مذهبیهای سفت و سختی بوده که هیچ رقم از عقائدش کوتاه نمیآمده… . از نسل آن دههی شصتیهای متعصب که حاضر بودند سر اعتقادشان سه ساعت تمام سر پا بایستند و بحث کنند و تا پرچم سفید طرف مقابلشان به نشانهی تسلیم بالا نرود، …
برف بهمنیِ صبحِ اولین جمعهی ماه، وقتی بعد از شبی طولانی بیدار شدهای برای نماز و پرده را کنار زدهای که از هنوز در نیامدنِ آفتاب مطمئن شوی و مواجه میشوی با لایهی سفیدی که روی باغچه را پوشانیده، شوقِ تکبیر نماز صبحت را دوصد برابر میکند. آن قدر که جای خزیدنِ دوباره در بستر …
حجله تا قبل از جنگ دههی شصت، فقط در عروسیها برپا میشد و برای تازه دامادها. جنگ که شد، با مصیبتی که روی سر شهرها آوار کرد، رسوم تازه آمد به میان رسم و رسوم مردم شهر. گورستانها روح گرفتند و شدند؛ مزار شهداء. مادران جوان از دست داده، خواهرانِ داغِ برادر دیده و همسرانِ …
هر بار که زیارت امام شهید قسمتم میشود، اول تا آخر سفر را و همهی جزء به جزءِ حرکتها و نشستنها و رفتنها و همهی همه اجزای سفر را به نیابت از شهیدمان میگیرم و در همهی ثانیه به ثانیهی سفر، دلم بغض دارد که دنیا آن قدر به او وفا نداشت که لااقل یکبار …
این شور بیسابقه و این سر از پا نشناختن و این رساندنِ خود از زمین و آسمان به قرار هرساله این شوق که زن و مرد نمیشناسد و دل از همه برده این میل که همه دارند – آنها که راهیاند و آنها که ماندهاند – این آتش عشق که بر خرمن عقل زده و …
به جرأت میشود گفت که راهپیمائی میلیونی اربعین، بزرگترین اجتماعِ مذهبی فرهنگی اجتماعی جهان است. پدیدهای که نظیر آن را در مقیاسی بسیار کوچکتر و در مدتی به مراتب کمتر، در صحرای منا و سه روزِ رمیِ جمره میتوان شاهد بود. مدیریتِ آن همه آدم از حیث اسکان، تغذیه و بهداشت و امنیت در مساحتی …
عکسهای قدیمیش را که میبینم، هیچ هنر شگفتانگیز و خاصی در معماریِ ایوان و گنبد و صحن و سرا به چشم نمیآید. حتا حالا هم که دارند دستی به سر و رویش میکشند، هیچ خرق عادت و معجزهای در سازهها و کاشیها و ایوانها و گنبدها به کار نگرفتهاند. بنا مثل همهی دیگر مزارات مطهر …
لباس سبزی که با فانوسقهی کلفتِ یشمی رنگی مرتب شده و در سینهی چپش آرم زردرنگ سپاه دوخته شده بود در قامت یک جوان قد بلند و خوش سیما که چهرهی بشاش و محاسنِ بلند و پوتینهای خاک خورده داشت، همهی تصویر کودکیهای من از سپاه و از پاسدارها بود. پاسدارهائی که همه یک شکل …
از یک جائی به بعد شعرِ روضه که به جاهای باریک میکشد اشک خشک میشود صدا در گلو بغض میشود… حتا فریاد در نطفه خفه میشود. بس که ماتم بزرگ است و بس که واقعه، دهشتناک ماتت میبرد. خشک میشوی. نه اشکی. نه دادی. نه فریادی و نه حتا بُغضی. و میایستی و حسرتِ اشک …
