شیعه‌گی

عباس‌علی

هر زائر خانه‌ی خدا که در هر کاروانی ثبت‌نام کند، باید قبل از سفر و برای اخذ مجوز سفر، از چند خان عبور کند. از توانائی و استطاعت مالی و موقعیتی که بگذریم، باید مشکل ممنوع‌الخروجی نداشته باشد، معتاد به اقسام افیون نبوده باشد و مهم‌تر از همه، توان و قوت جسمی برای سفرِ سختِ …

آن شب قدری که گویند اهل خلوت…

نه به اتکای اَعمال و نه به بلندای آمال که نه عَملم خالصِ قابل تقدیم به تو بود و نه آمالم به قدر همت و لیاقت و تلاشم. که به پشت گرمیِ رحمتِ بی‌منتهائی که داری؛ امشب و هر شبِ قدر را می‌آیم به درت که بگویم: تو که یک گوشه‌ی چشمت غمِ عالَم بِبَرَد …

صادق عاشق

بهار بود و بهشتی‌ترین ماهش؛ اردی‌بهشت که خدا او را به پدر و مادرش داد. بهار بود و بهشتی‌ترین ماهش؛ اردی‌بهشت که نشست پای سفره‌ی عقد دختری که دوستش داشت و رسید به آرزویش که می‌خواست همسرش سیده باشد و او بشود داماد صدیقه‌ی طاهره. و بهار بود که رفت. و بهار بود و اردی‌بهشت …

نو شو… نو کن!

در انقلاب فصل‌ها در نزدیکیِ حلول بهار به تماشایِ مهر ماندگار ایزدی – حضرتِ خیرِ کثیر – بانوی غزل‌های عاشقانه‌ی علی به تماشا می‌نشینم حلول را و بهار را و زایش دیگرباره‌ی زمین مُرده و فِسُرده را که از پوسته خواهد شکافت و زمان را دوباره و هزار باره، نو خواهد کرد… .و تحفه‌ای را …

ام البنین ها

و سپاس خدائی را که بر ما منت گذاشت و ما را در زمانی آفرید که فرشتگان صبر در آن عصر می‌زیستند؛ مادرانی که شیر پسر، شیر دادند. شیر مردش کردند و شجاع و شرزه راهیِ معرکه‌اش کردند… و قبلِ پسرِ شیر و شهیدشان، شهید شدند؛ “فرق مادر شهید با تمام مادران دیگر زمین خلاصه …

پدر کشتگی

مُرشد، اگرچه نه مثلِ باقیِ هم‌سفرانِ سفر اولی، نوبت اولش نبود که عراق و اعتاب مقدسه‌اش را می‌دید، ولی چیز زیادی از عراق و فرهنگ و زبان و مردم‌شان نمی‌دانست. مُرشد، به لهجه‌ی عربِ عراقی یعنی روحانی. یعنی مُلّا. و مُلّا در زبان و فرهنگ ما یعنی کسی که خیلی پُر است و خیلی بارش …

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم…

اربعین که شد، نماز ظهر و عصر را در ازدحام بی‌سابقه‌ی صفوف جماعتِ حرم امام شهید خواندیم و تا از ازدحامِ اربعینیِ حوالیِ حرم خودمان را برسانیم به کراچ النجف -گاراژ یا ترمینال یا پایانه‌ای در ورودی غربی کربلا که وَن‌ها پر می‌کنند از آنجا به سمتِ شهرهای جنوبی و غربی عراق و مرز مهران- …

راهِ علی

ماشین‌های لبِ مرز، تاکسیِ خط مرز-نخجوان بودند و نمی‌شد آن‌ها را ساعتی کرایه کرد و باهاشان فقط تا ایستگاهِ ۵۷ می‌شد رفت. و ۵۷ را تو انگار کن پایانه‌ی بار و مسافر و ترانزیت و حتا تره‌بار و احشامِ مرکزیِ مرکزِ جمهوریِ خودمختار نخجوان. رفیقم اما، دوستی داشت در شهر که می‌گفت سپرده است هر …

۱۹ JAN

از آن زمان که در اثر خیانتِ آن شاهِ بی‌شرافتِ قجری، و سر بندِ ننگ‌نامه‌های ترکمان‌چای و گلستان، ارس را به دو نیم کردند و آب، مانعِ مامِ میهن شد و جانِ یک تکه‌ی آذربایجان به غصب به دو نیم شد و نیمِ شمالی‌اش تزاری و بعدها کمونیستی شد، همیشه‌ی خدا دل‌های جنوبی‌ها و شمالی‌ها …

خطرِ خطورات

ببین داداش جون! محدث‌زاده‌ی واعظ – خدا رحمتش کند – او قضیه‌ی «حمّام مَنجاب» را می‌گفت که یک زن مسلمان و نجیب به دنبال حمام آمده بود، دید یک مردی کنار دری ایستاده؛ به او گفت که آقا حمام منجاب کجاست؟ گفت: بفرمائید همین‌جاست و او را به داخل خانه‌ی خودش راهنمائی کرد. زن بی‌چاره …