گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بهجز از خدمت رندان نکنم کار دگر +
خوشا آنان که از او مینویسند! ز خط و خال و ابرو مینویسند الفبا ریزهخوار قامت اوست تمام نقطهها خالِ لبِ اوست… – – – عاشقِ دلسوخته؛ محمدرضای آقاسی. رضواناللهعلیه.
شب و روزش را نمیدانم. نمیدانم حتی آنجا که تو ساکن آنی اصلا شب و روز و ماه و سال و هفته دارد یا نه! فقط میدانم که دور است! که سخت است به آنجا رسیدن و دشوار است تا آنجا راندن. کسی که از حال شما خبر آورده بود میگفت شما راحت و بی …
سابق بر این هر چیزی مناسک داشت حتی تهران رفتنهای مخفیِ نیم روزه…
رد عمیق نگاهت خندههای دلفریبت حرکت ملایم انگشتهائی که کشیده و صاف و ظریف بودند آن تلخ گفتنت آن غمزهی اَبروان و آن دلبری از شبروانِ مست و آن روی ماه مثال آن قدمهای محکم که با تو برداشتم آن راههای صعب و سخت که تو هموارشان کردی آن طریقت رندی و بدمستی که تو …
داخل که شدم، به نام آهو گفتم با اشک وضو گرفته، «یاهو» گفتم – در مسجد عشق رفته بودم به نیاز گفتند: اذان بگو… من از او گفتم! === جناب علیرضا بدیع +
ایام عزا را بهانه کن و برایمان حرف نزن و خندهی ملیحت را از ما دریغ کن. خدا را خوش میآید بعد اینهمه دوری الان که باز دور همایم خلوت گزیدهای و کناره میجوئی؟ جواب دل مشتاقمان را کی میخواهد بدهد؟ خودت گفتی که اشتیاق تو کم از شوق لانه کرده در دل ما چند …
خودت بهتر از هر کس دیگری میدانی که هنوز بعد اینهمه سال و اینهمه اتفاق ریز و درشت در چرخش ماه و خورشید و فلک مشامم اهلیِ هیچ بوئی نشده است بس که بادهای پائیزی به نام تو میوزند و هیچ بادی نیست که بیاید و یاد تو را نیاورده باشد… گیریم این وسط، کسی …
طور غریبی نگاهش به نگاهت گره خورده بود. میگفت انگار میخواهی از قاب عکسی که روی میز است بیائی بیرون و دست بیاندازی دور گردن آدم و محکم بغلش کنی. میگفت لابد وقتی بودهای هم خوش مشرب بودهای که ردش تا الان و حتی تا داخل قاب عکس روی میز کار من مانده است. میگفت …
الهی ما بندهگان بیمقدار را که از سر کرم تو و نه از همت خودمان راهی حج کردی و وادی به وادی گرداندی، از عرفه و مشعر و منی و مطاف و مسعی و حطیم و مستجار و رکن و مقام سیر نشده دل کندیم تو با کرمت با لطف بیمنتهایت با فضلی که بر …
