دل نامه

خاطره برای آتیه

این روزها کارمان شده این که کار کنیم و بسازیم و ببافیم و سر هم کنیم و شب و روز را یکی کنیم و جد و جهد کنیم که کار ماندگار کنیم که فردا روز به خاطره‌اش به یاد روزهائی که با جد و جهد و تلاش شب کردیمشان دل خوش کنیم… این همه فقط …

دست من و تو نیست که دلداده‌اش شدیم…

حرارت یاد حسین – که درود خدا بر او باد – مال محرم و شب جمعه و هیئت و علم و کتل نیست… این بی‌چرا شعله‌ای که خدا در نهاد ما نهاده بی‌وقت و بی‌چرا بی‌آنکه خبر دهد، می‌آید و گــُر می‌گیرد و زبانه می‌کشد و می‌سوزاند و می‌رود… – – – – و رفیقی …

چون ابر که بر گنبد مینوست پری‌شان

حیرانی مرا با تو سر انجامی نیست می‌دانم که می‌دانی حال مرا و پری‌شانی این شب‌های باقی را نوش‌دارو را تو ساخته‌ای و دوا و درد و درمان و چاره از توست کلام با تو جان گرفته و سلام از کلام قدس اعلای تو سامان گرفته تو آن اعلای مقدسی که کلام به سویت صعود …

(مخاطب خاص دارد!)

مگر می‌شود برای کاری که صفر تا صدش دلی است و برای دل است و جزء به جزءش از دل برآمده قیمت گذاشت؟ یا روی دست‌مزدش چانه زد؟ یا روی کم و زیادی درصد متعلقش به تو اما و اگر و شاید و باید آورد؟ گیریم که آن پزشک در فلان ده‌کوره دور افتاده خراسان …

قضای آسمان این است و دیگر گون نخواهد شد!

یاد باد آن روزها که اول هر کاغذی که سوی هم روان می‌کردیم نوشته بود: للحق! و این “لِلحقِ” پررنگ‌تر از متن که اول حرف می‌آمد، یادمان می‌انداخت که حرف و کار و عمل و عکس‌العمل همه باید برای حضرت او باشد. یاد باد آن همه شور که در غوغای هجر تو شوره زار شد. …

|چ| مثل… رضا

در بین حروف الفبای فارسی حرف‌هائی هست که ادایشان شیرین است و شنیدن آن از لب و دهن کسی که دوستش داری شیرین‌تر… |چ| را طوری سلیس و دقیق و شیرین ادا می‌کرد که روزگاری دوست داشتم همه‌ی کلمات زبان فارسی اول و وسط و آخرشان |چ| داشته‌باشند و او با ظرافتی که چاشنی کلماتش …