دل نامه

یک روز به شیدائی…

باران در مکه‌ی بی‌باران در دل سیاه شب وقتی همه خوابند… وقتی سیل می‌شود وقتی دلت تنگ غروب پائیزی جمعه‌ایست که آمد و یار نیاورد وقتی می‌دوی تا بند نیامده بایستی زیرش و همه‌ی دعاهای خیر عالم را زیر قطراتش مزه‌مزه کنی وقتی خیس از باران و آب کشیده‌ای وقتی مکه‌ی بی آب و علف …

سی سالگی

در آغازین روز از دهه‌ی چهارم و بعد سی سال که بیش‌ترش به غفلت گذشته و کودکی و کج فهمی و خماریِ نوجوانی و جوانی، وقتی حوله‌ی شسته و تا شده‌ی احرام تمتع را برای احرام عمره‌ی مفرده‌ای که زرق شب جمعه‌مان بود می‌گشودم، یادم نبود از خدا بخواهم که این سی سال دوم را …

ضحی

ضحی، دخترک چهار پنج ساله با دامنی گل‌دار و موهای لَخت و بلند و چشم‌هائی آبی به هر نژاد دیگری شبیه بود الا نسل اعرابِ حجازی! شیرین بود و زیبا. با سه بسته آدامس نایت سفید رنگ به بغل و ریال‌هائی مشت شده در کف دست‌های کوچکش که پیاده‌روهای شارع عزیزه را پائین و بالا …

الیس الصبح بقریب؟

جادوی گیسوی تو سلسله‌ی موی تو قصه‌ی ابروی تو هزار و یک شب است که به درازا کشیده و حکایت هجران تو، شهره‌ی شهر شده ماهِ من! از رخ نقاب بر افکن و ماه سیمین عذار از پس سلسله‌ی طره‌ی گیسو عیان کن بگذار در این چند شب باقی هلال ماه رویت بَدر بتابد و …

خاطره برای آتیه

این روزها کارمان شده این که کار کنیم و بسازیم و ببافیم و سر هم کنیم و شب و روز را یکی کنیم و جد و جهد کنیم که کار ماندگار کنیم که فردا روز به خاطره‌اش به یاد روزهائی که با جد و جهد و تلاش شب کردیمشان دل خوش کنیم… این همه فقط …

دست من و تو نیست که دلداده‌اش شدیم…

حرارت یاد حسین – که درود خدا بر او باد – مال محرم و شب جمعه و هیئت و علم و کتل نیست… این بی‌چرا شعله‌ای که خدا در نهاد ما نهاده بی‌وقت و بی‌چرا بی‌آنکه خبر دهد، می‌آید و گــُر می‌گیرد و زبانه می‌کشد و می‌سوزاند و می‌رود… – – – – و رفیقی …

چون ابر که بر گنبد مینوست پری‌شان

حیرانی مرا با تو سر انجامی نیست می‌دانم که می‌دانی حال مرا و پری‌شانی این شب‌های باقی را نوش‌دارو را تو ساخته‌ای و دوا و درد و درمان و چاره از توست کلام با تو جان گرفته و سلام از کلام قدس اعلای تو سامان گرفته تو آن اعلای مقدسی که کلام به سویت صعود …

(مخاطب خاص دارد!)

مگر می‌شود برای کاری که صفر تا صدش دلی است و برای دل است و جزء به جزءش از دل برآمده قیمت گذاشت؟ یا روی دست‌مزدش چانه زد؟ یا روی کم و زیادی درصد متعلقش به تو اما و اگر و شاید و باید آورد؟ گیریم که آن پزشک در فلان ده‌کوره دور افتاده خراسان …