مردِ موعود

ننگ‌مان باد به این‌گونه طرفداری‌ها!

تعطیلات تمام شد. اولین زنگ انشای بعدِ شنبه‌ی بازگشائی، معلم‌ها سر زنگ انشاء خواهند خواست که بنویسیم؛ تعطیلات خود را چه‌گونه گذراندیم؟ و ما مثل هر سال و مثل همیشه، بی‌ ذره‌ای تغییر در جواب همیشه‌گی‌ و هرساله، با عذرِ بی‌جای تقصیر و با شرمی که در حضورت داریم و با سری افکنده به زیر، …

روز خدا

الهی! تو را بابت لطف بی‌منتهائی که با حلول “جمهوری اسلامی” بر ما و بر دنیا تابیدی، برای ثانیه به ثانیه‌ی لحظه‌هائی که در اتمسفر انقلاب آسمانی امام نفس کشیده‌ایم، برای تک به تک قربانی‌های گل‌گون کفنی که خون‌ و مال و جان و هست و نیست‌شان را پذیرفتی و ملت ما را خلعتِ سعادت …

عَنِ النَباءِ العَظیم!

عید که می‌شود و هوا که نو می‌شود، روزها و آدم‌ها انگار تازه می‌شوند. انگار روح برگشته باشد به کالبد بی‌جانِ جسمی که از ضربه‌ی تازیانه‌ی مرگ، سست و سرد شده باشد و حالا به یُمنِ تپش دوباره‌ی قلب و جریان دوباره‌ی زندگی در رگ حیات، گرم شده و خون دویده زیر پوستش. عید که …

وقت آن شد؛ که به گل حکمِ شکفتن بدهی!

چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها دست‌ها تشنه‌ی تقسیم فراوانی‌ها ^ با گُلِ زخم سر راه تو آذین بستیم داغ‌های دل ما، جای چراغانی‌ها ^ حالیا دست کریم تو برای دل ما سرپناهی‌ست در این بی‌سر و سامانی‌ها ^ وقت آن شد که به گل حکمِ شکفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی‌ها ^ فصل تقسیم …

صراط الذین انعمت علیهم

می‌اندیشم به فرصت نوئی که خدا با تحویل سال نو تحویل‌ همه‌مان می‌دهد و شرم تمام وجودم را می‌گیرد که در روز حساب، جواب این‌همه سال و این‌همه فرصت را به چه عذر تقصیری باید پس بدهم؟! فکر می‌کنم به رحمتِ بی‌منتهای خداوندی که اگر نمی‌بود و اگر روز نو نمی‌شد و سال در چرخش …

نحن القادمون

از رخ نقاب بر افکن که من؛ خورشید را به پای تو پرپر کنم! تیغی مرا سپار که از برق آن؛ این شوره‌راز تیره منور کنم! در خون سپاه خصم را از نیل تا فرات شناور کنم…! – – – مرحوم مغفور، محمدرضا آقاسی

در انتظار بهار

الهی؛ تو را به جانِ جوانه‌های تازه از رنجِ جمودِ زمستان رها شده و در آستان شکفتن، تو را به حقِ روحی که در کالبد زمین می‌دمی و زمین خاموش را به خروش می‌افکنی، به حقِّ ساقه‌های در تکاپو برای شکوفاندن بهار به حقِّ بهاری که در جانِ جهان خواهی آمیخت، به حرمت برگِ سبزی …