Month: خرداد ۱۳۸۶

حکایت خرس و خیک

یکی به چشمش آمد که یک خیک روغن روی اب شط می رود.پرید توی اب که بگیردش. آب موج می زد و هی دور می شد.هی،دور می شد.گفتند خب ولش کن.گفت :من ول کرده ام.این ول نمی کند.نگو خرس بوده ، نه خیک. حالا حکایت شیطان است که گیر شما زبلها افتاده است. بچه شیطانها …

آقا اجازه!… ما دلمان تنگ می شود

کاغذ، قلم، دو چشم ورم کرده، دل،… سلام! آقا اجازه! آمده ام باز پشت بام ها می کنم که گرم شود دستم از بخار من سردم است… می کشد آغوشم انتظار تصویر آسمان، پر خش شد… نیامدی یک گان هشتمین دهه شش شد، نیامدی هشتاد و شش بهانه سین… بی حضور تو! هشتاد و شش …

برای امام ام

بچه که بودم افتخار می کردم که امام پدر همه فرزندان شهداست و پدر من نیز هم. افتخار می کردم که جماران رفته ام و امام را از نزدیک دیده ام. بچه که بودم ، روزی را بیاد دارم که صبحش ،مدرسه مان تعطیل شد. همه گریه می کردیم و من نمی دانستم ، چرا؟!!! …

چرانیستی تو…

از کامران نجف زاده: تو کجایی الان؟! یعنی من باید این نامه را دقیقاً به کدامین طبق از آسمان‌ها بفرستم عزیزم؟! شکم گنده بامشاد یا مدرنیته امروز مثل یک نون خامه‌ای است. این وری‌ها می‌گویند تویش لجن است و آن وری‌ها اعتقاد دارند باید آن قدر بخوری تا رودل کنی و دمر بیفتی. این‌ها ما …