ترس برم داشت. امشب نمی دانم برای چه ،یهو ته دلم خالی شد… ترسیدماز این که شاید … نتوانم عاشق شوم. ترسیدم ،همه شان،همی ی آن ها! لای سطرهای بهم فشرده ی کتابها بمانند الی الابد. می ترسم هنوز … می ترسم این یکی هم مقدمه ی امتحان دشوار دیگری باشد. هان؛ تو که ان …
Month: مهر ۱۳۸۶
جویند همه هلال و من ابرویت گیرند همه روزه و من گیسویت از جمله ی این دوازده ماه تمام یک ماه مبارک است و آن هم رویت … یک هفته از جشن بزرگ سپاس می گذشت و من هنوز خمار آن باده سربسته بودم… امروز تازه باورم شد که رمضان … باز! رفته است.
روزگاری معلمم بود … آمده بود مثلا بپرسد که کتاب فلان را دارم و می تواند امانت بگیردش یانه. دست دست می کرد برای گفتن آن نمی دانم چه. وقت خداحافظی، انگار تازه یادش آمده باشد … گفت:راستی ،می دانی که بخشنامه کرده بودند به مدارس که برای هفته ی دفاع مقدس ایثارگری چیزی بیاورند …
و لقد کتبنا فی الزبرو من بعد الذکر، ان الارض یرثها عبادی الصالحون سالهاست که به لبیک ندای آسمانی امام روح الله الموسوی لرزه بر ستونهای سست تارنشینان خانه عنکبوت می افتد. تاریخ خوب می داند که قوم عنود یهود آن دو باری را که در روی زمین فساد کنند به چه عاقبتی دچار خواهند …
اینجا،در کنار سفره بزرگ میهمانی، من را و من ها را رو به قبله کرده اند برای احیاء آن هزار هزار فرشته ی سلام …. آن هزار هزار قطره رحمت آن هزار هزار طوق امرزش که نازل می شوند برای تنفیذ مقدرات سال و شاید حتی تقدیرات عمر… و دلم می لرزید از اینکه ،آنگاه …
استغفار کنید؛ بوی بد گناه، شما را رسوا می کند. تعطروا بالاستغفار… خوب اگر کسی از کنار سطل زباله می گذرد، بینی اش را نمی گیرد، معلوم می شود بینی اش بسته است! خوب مریض است دیگر. گناه واقعا این است…ماه مبارک رمضان مال این است که ما را آدم بکند، بشویم فرشته… پانوشت فوری: …
….سالها بودماه ««مهر»» با درس دنیا حلول می کردو کتاب قطور دلداگی ،کنار ذوالفقار علی،کنار قران خاک گرفته پدر بزرگ،فقط تارنمائی بود از قصه های روزهای دور … کم کم داشت باورمان می شد که کمیل و ابوذر و مقداد و حر و آن غلام سیه چرده حسین -علیه السلام- و میثم خرما فروش و …
