Month: آبان ۱۳۸۹

روز خواستن و برآوردن

پس پری روز برای کسی که از شغل م پرسیده بود توضیح می دادم که کار مثل منی عمومیت دارد و همه جای کارم باید یک جا جلو برود و رسیدم به شاهد مثالی و گفتمش حالا شما حساب کن باران، وقتی ببارد هم این طرف بلوار را می شوید و هم آن طرف ش …

خواجه خود رسم بنده پروری داند!؟؟

یکی از عوامل تحت اختیار!!! که اینجا را با خانه ی خاله اش یک سان گرفته! دی روز را دودره کرده بود به خیال اینکه رئیس! می رود کنسرت عالیم قاسیم اف آذربایجانی و اداره نمی آید و نیامده بود سرِ کار. غافل از اینکه من سر کار بودم و کنسرت ام را نرفته ام. …

لیت شعری این استقرت بک النوی

هر جمعه که می گذرد… هر صبح جمعه که خواب آلود و خمار از خواب بیدار می شوم و با چشم های نیمه باز، دنیا را به همان شکلی می بینم که دی روز دیده بودمش و می فهمم اتفاقی! که باید! هنوز! نیفتاده… حسرت ِ نبودنت، نیامدنت و دیدارت چنگ می اندازد به روحم …

می باری… می بارانی…همینک..همیشه…

از صبح تا الان که لنگ ظهر است و قلندر بیدار!، زل زده ام به صفحه ی شیشه ای مانیتور و بارانی از کلمات می بارند بر خیالم و من نمی دانم که کدامشان مناسب حال این روزهای من است! که سر هم شان کنم و بنویسم تا بمانند! به یادگار این روزها که آن …

چشمه… سرچشمه…

آبان فصل ورق خوردن اتفاق هاست. سرآغاز روی داد های مجهول بعدی. این سرِ ماست و آستان لطف تو. اتفاق، زیبائی و شیرینی و شوق دانستنش به مجهول بودن وقت روی دادن و نوع و اندازه ی آن است. عیاری ست شگرف برای یادآوری آزمون صبر و امید و توکل. آی خدائی که آن بالا …

به افق ِ طلوع

خانه ای خواهم ساخت! در بالای بلندی شهر. جائی که حتی شمار آدم هائی که از شهر می روند را داشته باشم. حتی اگر نصف شب باشد! کتابی خواهم نوشت! کتاب خودم را. به سبک دلی که از من ریش شده در طول این سال ها که هر روز و شبش هزار ماه است… خانه …